مصداقلغتنامه دهخدامصداق . [ م ِ ] (ع اِ) آلت صدق چیزی . (ناظم الاطباء). آلة صدق . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). چیزی که صدق دیگری از او دریافت شود. نمونه . (یادداشت مؤلف ). || گواه . (ناظم الاطباء) (غیاث ) (آنندراج ). حجت . آثار چیزی که دلیل راستی باشد. گواه راستی . دلیل راستی سخن . (ناظ
مصداقفرهنگ فارسی معین(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دلیل راستی سخن . 2 - چیزی که دلیل راستی کسی باشد. 3 - آن چه که منطبق بر امری گردد.
مصدوغلغتنامه دهخدامصدوغ . [ م َ ] (ع ص ) شتر که بر صدغ وی داغ و نشان کرده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ): بعیر مصدوغ ؛ شتری که در صدغ وی داغ باشد. (ناظم الاطباء). بعیر مصدغ . (منتهی الارب ).
مصدوقلغتنامه دهخدامصدوق . [ م َ ] (ع ص ) تصدیق کرده شده و راست . (ناظم الاطباء). || راست گفته شده . سخن که به راستی گفته شده است . || موافق وعده بجا آورده شده .
تعریف مصداقیextensional definitionواژههای مصوب فرهنگستانبیان یک مفهوم با استفاده از برشماری همة مفاهیم فروپایة آن براساس طبقهبندی مشخص
تخصیص معناییrestriction of meaning, specialization, narrowingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند محدود شدن معنی واژه به یک یا چند مصداق آن
عبارت ارجاعیreferring expressionواژههای مصوب فرهنگستاناسم یا گروهی اسمی که مصداق آن برای مخاطب قابل تشخیص است