مصدوملغتنامه دهخدامصدوم . [ م َ ] (ع ص ) کوفته . (ناظم الاطباء). کوفته شده . || صدمه دیده . صدمه خورده . زخم خورده . ضرب دیده . ضربت دیده . آزرده . آسیب دیده از برخورد چیزی با او یا او با چیزی .- مصدوم شدن ؛ آسیب و ضربت دیدن از برخورد چیزی .- م
مسدوملغتنامه دهخدامسدوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سدم . || فحل مسدوم ؛ گشن تیزشهوت . (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و رجوع به مُسَدَّم و سدم شود.
مسدملغتنامه دهخدامسدم . [ م ُ س َدْ دَ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از تسدیم . رجوع به تسدیم شود. || ماء مسدم ؛ آب ریزان . (از منتهی الارب ). آب جوشان و فوران کننده . || آبی که گذشت زمان آن را تغییر داده باشد. (از اقرب الموارد). || جمل مسدم ؛ شتر مهمل گذاشته و پشت ریش که پالان ننهند بر وی تابه شود