مصرلغتنامه دهخدامصر. [ م ِ ](اِخ ) ناحیتی است مشرق وی بعضی حدود شام است و بعضی بیابان مصر، و جنوب وی حدود نوبه است و مغرب وی بعضی از حدود مغرب است و بعضی بیابان است که آن را الواحات خوانند و شمال وی دریای روم است و این توانگرترین ناحیتی است اندر مسلمانی و اندر وی شهرهای بسیار است همه آبادان
مصرلغتنامه دهخدامصر. [ م َ ] (ع مص ) به سر سه انگشت دوشیدن ناقه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به سرانگشتان دوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || به سبابه و ابهام دوشیدن ماده شتر را. || دوشیدن آنچه در پستان بود از شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جمله ٔ شیر که در پستان باشد
مصرلغتنامه دهخدامصر. [ م ِ ] (اِخ ) نام قسمت قدیم پایتخت مصرکه پس از احداث قاهره ٔ معزیه در 358 هَ . ق . توسط جوهر سردار المعزلدین اﷲ در شمال یا شمال شرقی آن ، به شهر جدید یعنی قاهره پیوسته شد و اینک به مجموعه ٔ شهر قدیم و جدید قاهره گفته می شود. خرابه های م
مصرلغتنامه دهخدامصر. [ م ِ ] (ع اِ) پرده و حاجز میان دو چیز. || حد میان دو چیز. (غیاث ). حد میان دو زمین . ج ، مصور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حد. ج ، مصور. (مهذب الاسماء). || آوند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گل سرخ . (منتهی الارب ). || تیزی هرچیز. (از آنندر
مصرلغتنامه دهخدامصر. [ م ُ ص ِرر ] (ع ص ) عزیمت کننده بر کار و ثبات و دوام ورزنده بر آن . (از منتهی الارب ). آنکه عزیمت کاری می کند و ثبات و دوام می ورزد بر آن کار. ایستادگی کننده درکار. (ناظم الاطباء). بر کاری استاده شونده . (غیاث ). مِلْحاح . ابرام کننده . (یادداشت مؤلف ) <span class="hl"
مئشیرلغتنامه دهخدامئشیر. [ م ِءْ ] (ع ص ) صاحب نشاط. مؤنث و مذکر در آن یکسان است و گویند: ناقةمئشیر و جواد مئشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مسگرلغتنامه دهخدامسگر. [ م ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان ، واقع در 36هزارگزی جنوب شرقی قیدار و 24هزارگزی راه عمومی ، با 309 تن سکنه . آب آن از چشمه ت
مسگرلغتنامه دهخدامسگر. [ م ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 9هزارگزی جنوب غربی بیرجند. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مسئرلغتنامه دهخدامسئر. [ م ُ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اِسآر. کسی که طعام یا شرابی می خورد و از آن چیزی باقی می گذارد. پس خورده گذارنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به اِسآر شود.
میسرلغتنامه دهخدامیسر. [ م َ س ِ ] (ع مص ) قمار بازیدن . (المصادر زوزنی ) (یادداشت مؤلف ) (دهار). قمار باختن . (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ، ماده ٔ ی س ر) (آنندراج ) (غیاث ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97). || قمار کردن به ازلام . (ناظم الاطباء). || (اِ) قمار.
مصریةلغتنامه دهخدامصریة. [ م ِ ری ی َ ] (ص نسبی ، اِ)تأنیث مصری . زنی از مردم مصر. رجوع به مصری شود.
مصرلولغتنامه دهخدامصرلو. [ م ِ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک واقع در 30هزارگزی جنوب باختر آستانه با 149 تن جمعیت . آب آن از قزل اوزن و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cl
مصرآبادلغتنامه دهخدامصرآباد. [ م ِ ] (اِخ ) از قرای بلوک خرقان در قزوین . (یادداشت مؤلف ). دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 24هزارگزی خاور آوج با 1191 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه ٔ بزرگی به نام ع
مصرآبادلغتنامه دهخدامصرآباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 52هزارگزی باختر قیدار با 394 تن جمعیت . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir=
مصریةلغتنامه دهخدامصریة. [ م ِ ری ی َ ] (ص نسبی ، اِ)تأنیث مصری . زنی از مردم مصر. رجوع به مصری شود.
مصرلولغتنامه دهخدامصرلو. [ م ِ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک واقع در 30هزارگزی جنوب باختر آستانه با 149 تن جمعیت . آب آن از قزل اوزن و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cl
مصرآبادلغتنامه دهخدامصرآباد. [ م ِ ] (اِخ ) از قرای بلوک خرقان در قزوین . (یادداشت مؤلف ). دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 24هزارگزی خاور آوج با 1191 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه ٔ بزرگی به نام ع
مصرآبادلغتنامه دهخدامصرآباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 52هزارگزی باختر قیدار با 394 تن جمعیت . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir=
تاریخ مصرلغتنامه دهخداتاریخ مصر. [ خ ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حسن تقی زاده در کتاب گاه شماری آرد: از ابتداء تاریخ مصر یعنی سلسله ٔ اول فراعنه سال شمسی 365روزه جاری بوده است و الحاق خمسه ٔ مسترقه (اِپاگومن یا ابوغمنا به اصطلاح مؤلفین اسلامی ) از قدیمترین ا
خراج مصرلغتنامه دهخداخراج مصر. [ خ َ ج ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قند و شکر و نبات است . || بوسه .
خلیج مصرلغتنامه دهخداخلیج مصر. [ خ َ ج ِ م ِ ] (اِخ ) نام خلیجی است که در حاشیه ٔ فسطاط قرار داشته و عمروبن عاص به امر خلیفه آن را حفر کرد. حفر این خلیج هنوز تمام نشده بود که رفت و آمد کشتیها در آن شروع شد. از راه این خلیج خواروبار مکه و مدینه تأمین میشد. این خلیج را خلیج امیرالمؤمنین نیز می نا
ماه مصرلغتنامه دهخداماه مصر. [ هَِ م ِ ](اِخ ) مرادف ماه کنعان است . (آنندراج ) : ز صد هزارپسر همچو ماه مصر یکی چنان شود که چراغ پدر کند روشن . صائب (از آنندراج ).رجوع به ماه کنعان شود.
متمصرلغتنامه دهخدامتمصر. [ م ُ ت َ م َص ْ ص ِ ] (ع ص ) آن که باقی شیر را دوشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می دوشد باقی شیر را.(ناظم الاطباء). || کسی که به سرانگشتان یا به سبابه و ابهام می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کم شده . (ناظم ال