مصروفلغتنامه دهخدامصروف . [ م َ ] (ع ص ) بازگردانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). برگردانده شده . (یادداشت مؤلف ). معطوف بکاربرده شده . بکاررفته : تعاقب هردو [ شب و روز ] بر فانی گردانیدن جان ... مصروف است . (کلیله و دمنه ). و همت وی [ شاپور ] همه ساله مصروف بودی به گشایش
مصروففرهنگ فارسی عمید۱. صرفشده؛ بهمصرفرسیده.۲. [قدیمی] هرچیز خالص که با چیز دیگر مخلوط و آغشته نشده باشد.
مسروفلغتنامه دهخدامسروف . [ م َ ] (ع ص ) برگ درخت که آن را «سرفة» خورده باشد و سرفه مور سفید را خوانند. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چوب کرم خورده . (ناظم الاطباء). و رجوع به سرف و سرفة شود.
مشروفلغتنامه دهخدامشروف . [ م َ ] (ع ص ) مغلوب به بزرگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مردم فرودست و ناکس و وضیع، مقابل شریف : رئیس و مرئوس و شریف و مشروف روی به درگاه آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
مصروف داشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعمال کردن، به کار بردن ۲. صرف کردن، مصروف کردن، خرج کردن ۳. برکنار داشتن، منصرف کردن
مصروفةلغتنامه دهخدامصروفة. [ م َ ف َ ] (ع ص )می خورده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).خمر مشروبه . (از اقرب الموارد). شراب آشامیده شده .
مصروف داشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعمال کردن، به کار بردن ۲. صرف کردن، مصروف کردن، خرج کردن ۳. برکنار داشتن، منصرف کردن
هزینهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ده، خرجشده، مصروف، صرفشده، پرداختشده، تسویهشده بودجهشده
برونشویگلغتنامه دهخدابرونشویگ . [ بْرون ْش ْ / ب ُ رون ْش ْ ] (اِخ ) لئون . (1869 - 1944 م .) فیلسوف فرانسوی . وی هم ّ خود را مصروف فلسفه ٔ علوم کرد. (فرهنگ فارسی معین ).
التفات داشتنلغتنامه دهخداالتفات داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) توجه داشتن . متوجه بودن . پروا کردن . نگریستن : التفات از همه عالم بتو دارد سعدی همتی کان بتو مصروف بود قاصر نیست . سعدی .و رجوع به التفات کردن شود.
مصروفةلغتنامه دهخدامصروفة. [ م َ ف َ ] (ع ص )می خورده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).خمر مشروبه . (از اقرب الموارد). شراب آشامیده شده .
مصروف داشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعمال کردن، به کار بردن ۲. صرف کردن، مصروف کردن، خرج کردن ۳. برکنار داشتن، منصرف کردن