مصروف داشتن

مترادف

۱. اعمال کردن، به کار بردن
۲. صرف کردن، مصروف کردن، خرج کردن
۳. برکنار داشتن، منصرف کردن

جست‌وجوی دقیق

مصروف داشتن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. اعمال کردن، به کار بردن ۲. صرف کردن، مصروف کردن، خرج کردن ۳. برکنار داشتن، منصرف کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

مسروف

لغت‌نامه دهخدا

مسروف . [ م َ ] (ع ص ) برگ درخت که آن را «سرفة» خورده باشد و سرفه مور سفید را خوانند. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چوب کرم خورده . (ناظم الاطباء). و رجوع به سرف و سرفة شود.

مشروف

لغت‌نامه دهخدا

مشروف . [ م َ ] (ع ص ) مغلوب به بزرگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مردم فرودست و ناکس و وضیع، مقابل شریف : رئیس و مرئوس و شریف و مشروف روی به درگاه آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).

مصروف

لغت‌نامه دهخدا

مصروف . [ م َ ] (ع ص ) بازگردانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). برگردانده شده . (یادداشت مؤلف ). معطوف بکاربرده شده . بکاررفته : تعاقب هردو [ شب و روز ] بر فانی گردانیدن جان ... مصروف است . (کلیله و دمنه ). و همت وی [ شاپور ] همه ساله مصروف بودی به گشایش

مصروف

فرهنگ فارسی عمید

۱. صرف‌شده؛ به‌مصرف‌رسیده.۲. [قدیمی] هرچیز خالص که با چیز دیگر مخلوط و آغشته نشده باشد.

مشروف

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ازع . ] (اِ.) وضیع . مق شریف .

جست‌وجوی متن

مصاریف

لغت‌نامه دهخدا

مصاریف . [ م َ ] (ع ص ،اِ) ج ِ مصروف . (ناظم الاطباء). رجوع به مصروف شود.

مصروف شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

صرفشدن، به کار رفتن، مصروف گردیدن

پلاسیدن

واژه‌نامه آزاد

(پ َ ، د َ ) مصروف بودن، مشغول بودن، سرگرم کاری بودن

مصروف

لغت‌نامه دهخدا

مصروف . [ م َ ] (ع ص ) بازگردانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). برگردانده شده . (یادداشت مؤلف ). معطوف بکاربرده شده . بکاررفته : تعاقب هردو [ شب و روز ] بر فانی گردانیدن جان ... مصروف است . (کلیله و دمنه ). و همت وی [ شاپور ] همه ساله مصروف بودی به گشایش

هزینه‌شده

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: مناسبات ملکی ده، خرج‌شده، مصروف، صرف‌شده، پرداخت‌شده، تسویه‌شده بودجه‌شده

جست‌وجوی هم‌آغاز

مصروف

لغت‌نامه دهخدا

مصروف . [ م َ ] (ع ص ) بازگردانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). برگردانده شده . (یادداشت مؤلف ). معطوف بکاربرده شده . بکاررفته : تعاقب هردو [ شب و روز ] بر فانی گردانیدن جان ... مصروف است . (کلیله و دمنه ). و همت وی [ شاپور ] همه ساله مصروف بودی به گشایش

مصروف

فرهنگ فارسی عمید

۱. صرف‌شده؛ به‌مصرف‌رسیده.۲. [قدیمی] هرچیز خالص که با چیز دیگر مخلوط و آغشته نشده باشد.

مصروف

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) صرف شده ، خرج شده .

مصروف

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. صرفشده، بهکارفته، مصرفشده، بهمصرفرسیده ۲. منصرف

جست‌وجوی هم‌قافیه

مصروف

لغت‌نامه دهخدا

مصروف . [ م َ ] (ع ص ) بازگردانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). برگردانده شده . (یادداشت مؤلف ). معطوف بکاربرده شده . بکاررفته : تعاقب هردو [ شب و روز ] بر فانی گردانیدن جان ... مصروف است . (کلیله و دمنه ). و همت وی [ شاپور ] همه ساله مصروف بودی به گشایش

مصروف

فرهنگ فارسی عمید

۱. صرف‌شده؛ به‌مصرف‌رسیده.۲. [قدیمی] هرچیز خالص که با چیز دیگر مخلوط و آغشته نشده باشد.

مصروف

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) صرف شده ، خرج شده .

مصروف

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. صرفشده، بهکارفته، مصرفشده، بهمصرفرسیده ۲. منصرف

ترجمه مقاله