مصعبلغتنامه دهخدامصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن سعدبن ابی وقاص . سردار نامی اسلام و برادر عمر سعد معروف و مکنی به ابوزراوه . تابعی است . (از یادداشت مؤلف ).
مصعبلغتنامه دهخدامصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیربن العوام .محدث و راویه و شاعر است و پدر او عبداﷲ مکنی به ابوعبداﷲ، نزیل بغداد و ادیب از اشرار ناس بوده و ستمکاری او بر فرزندان علی بن ابیطالب (ع ) و جز او با یحیی بن عبداﷲ معروف است . وفات مصعب در <span class=
مصعبلغتنامه دهخدامصعب . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابن عمیربن هاشم بن عبدمناف ، مکنی به ابومحمد. یکی از کبار صحابه ٔ کرام و از قبیله ٔ بنی عبدالدار و از کسانی بود که در آغاز بعثت حضرت در مکه به اسلام گرویدند. او دین خود را نهان می داشت ولی خانواده اش بدان پی بردند و او را زندانی کردند اما او با کسانی
مسحبلغتنامه دهخدامسحب . [ م َ ح َ ] (ع مص ) کشیدن . سحابة. سحب . و رجوع به سحب شود. || (اِ) جای کشیدن بر زمین . (از اقرب الموارد).
مسعبلغتنامه دهخدامسعب . [ م ُ س َع ْ ع َ ] (ع ص ) جایز. (منتهی الارب ). مسوغ و جائز. (اقرب الموارد).
مسهبلغتنامه دهخدامسهب . [ م ُ هََ ] (ع ص ) مدهوش شده از گزیدگی مار. || گونه ٔ برگردیده از بسیاری محبت و یا از ترس و یا از بیماری . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چاه به ریگ رسیده . (از منتهی الارب ). || مرد بسیارگوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). مرد بسیارگوی و پرحرف .(ن
مسهبلغتنامه دهخدامسهب . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) فراخ رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ): فرس مسهب ؛ اسب فراخ قدم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مرد بسیارگوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). مرد بسیارگوی و پرحرف .(ناظم الاطباء). بسیارگوی . (مهذب الاسماء). مُسهَب .
مشعبلغتنامه دهخدامشعب . [ م َ ع َ ] (ع اِ) راه . ج ، مَشاعب . (مهذب الاسماء). راه در کوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه : مشعب الحق ؛ راهی که حق را از باطل جدا سازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || داغی است شتران را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مصعبانلغتنامه دهخدامصعبان . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) مراد مصعب بن الزبیر و پسرش عیسی یا برادرش عبداﷲبن الزبیر است . (منتهی الارب ).
مصعبیلغتنامه دهخدامصعبی . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابوالطیب محمدبن حاتم . به گفته ٔ تاریخ بیهقی صاحب دیوان رسالت نصربن احمد سامانی و یگانه ٔ روزگار بوده است در همه ٔ ادوات فضل . و به قول ثعالبی در «یتیمةالدهر» وزارت این پادشاه داشته و در همه ٔ کارهای معاشرت و ندیمی و اسباب ریاست و وزارت معروف و در ک
مصعبیلغتنامه دهخدامصعبی . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) دهی است و آن مرکز دهستان مصعبی بخش حومه ٔ شهرستان فردوس است واقع در 30هزارگزی شمال خاوری فردوس با 572 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span
مصعبیلغتنامه دهخدامصعبی . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان فردوس خراسان و در شمال خاوری آن واقع است . این دهستان کوهستانی است و هوای آن در منطقه ٔ فردوس معتدل است . از 17 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن <span class="hl" di
حسین مصعبلغتنامه دهخداحسین مصعب . [ ح ُ س َ ن ِ م ِ ع َ ] (اِخ ) پدر طاهر ذوالیمینین است . رجوع به تاریخ بیهقی ص 135 شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) مصعب بن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن الزبیربن العوام . رجوع به مصعب بن عبداﷲ... شود.
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مصعب مصعبی . رجوع به اسحاق بن ابراهیم بن مصعب شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن الزبیر. رجوع به مصعب ... شود.
خارجةلغتنامه دهخداخارجة. [ رِ ج َ ] (اِخ ) ابن مصعب السرخسی مکنی به ابی الحجاج . یکی از تابعیان است . شایداین شخص همان خارجةبن مصعب نام برده در فوق باشد.
مصعبانلغتنامه دهخدامصعبان . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) مراد مصعب بن الزبیر و پسرش عیسی یا برادرش عبداﷲبن الزبیر است . (منتهی الارب ).
مصعبیلغتنامه دهخدامصعبی . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) ابوالطیب محمدبن حاتم . به گفته ٔ تاریخ بیهقی صاحب دیوان رسالت نصربن احمد سامانی و یگانه ٔ روزگار بوده است در همه ٔ ادوات فضل . و به قول ثعالبی در «یتیمةالدهر» وزارت این پادشاه داشته و در همه ٔ کارهای معاشرت و ندیمی و اسباب ریاست و وزارت معروف و در ک
مصعبیلغتنامه دهخدامصعبی . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) دهی است و آن مرکز دهستان مصعبی بخش حومه ٔ شهرستان فردوس است واقع در 30هزارگزی شمال خاوری فردوس با 572 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span
مصعبیلغتنامه دهخدامصعبی . [ م ُ ع َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان فردوس خراسان و در شمال خاوری آن واقع است . این دهستان کوهستانی است و هوای آن در منطقه ٔ فردوس معتدل است . از 17 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن <span class="hl" di
حسین مصعبلغتنامه دهخداحسین مصعب . [ ح ُ س َ ن ِ م ِ ع َ ] (اِخ ) پدر طاهر ذوالیمینین است . رجوع به تاریخ بیهقی ص 135 شود.
ابومصعبلغتنامه دهخداابومصعب . [ اَ م ُ ع َ ] (اِخ ) احمدبن ابی بکربن زرارةبن مصعب بن عبدالرحمن بن عوف الزهری . محدث است .
ابومصعبلغتنامه دهخداابومصعب . [ اَ م ُ ع َ ] (اِخ ) انصاری مرسل . عبدالحمیدبن جعفر از او روایت کرده است .
ابومصعبلغتنامه دهخداابومصعب . [ اَ م ُ ع َ ] (اِخ ) تابعی است . او درک صحبت جابر کرده و اشعث بن سلیم از او روایت کرده است .