مصقعلغتنامه دهخدامصقع. [ م ِ ق َ ] (ع ص ) بلیغ فصیح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مصقل . قوی سخن . (مهذب الاسماء). سخت گویا. (دهار). || بلندآواز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سخنگوی بلندآواز. || آنکه درنماند در سخن و بسته نشودبر وی کلام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
مسکةلغتنامه دهخدامسکة. [ م ُ س ُ ک َ ] (ع اِمص ) زُفتی . (منتهی الارب ).بخل . || خیر و نیکوئی . (اقرب الموارد).
مسقعلغتنامه دهخدامسقع. [ م ِ ق َ ] (ع ص ) فصیح و بلیغ و مصقع، گویند خطیب مسقع یا مصقع. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسکةلغتنامه دهخدامسکة. [ م َ ک َ ] (ع اِ) اسم المره است از مصدر مَسک . (از اقرب الموارد). رجوع به مسک شود. || یک قطعه از مَسک یعنی جلد و پوست . (از اقرب الموارد). رجوع به مَسک شود.
مسکةلغتنامه دهخدامسکة. [ م ُ س َ ک َ ] (ع ص ) آن که چون چنگ زند در چیزی باز خود را رها کردن نتواند ازوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مُسَک . || مرد بخیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مصقعةلغتنامه دهخدامصقعة. [ م ُ ق ِ ع َ ] (ع ص ) زمین پشک زده شده . (ناظم الاطباء). مصقوعة. (منتهی الارب ).
مسقعلغتنامه دهخدامسقع. [ م ِ ق َ ] (ع ص ) فصیح و بلیغ و مصقع، گویند خطیب مسقع یا مصقع. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مصقللغتنامه دهخدامصقل . [ م ِ ق َ ] (ع ص ) مصقع. خطیب بلیغ. مقلوب مصلق است . (ناظم الاطباء). خطیب بلیغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مصلق و مصقع شود.
مصاقعلغتنامه دهخدامصاقع. [ م َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِصْقَع. (منتهی الارب ) (دهار). ج ِ مصقع، به معنی فصیح و بلیغ. (آنندراج ) (از غیاث ) : به چوگان فصاحت و بلاغت گوی هنروری وسخندانی از مصاقع خطبا و ادباء اقاصی و ادانی درربودند. (مقدمه ٔ حافظ چ قزوینی ). و رجوع به مصقع ش
مسطعلغتنامه دهخدامسطع. [ م ِ طَ ] (ع ص ) فصیح . (منتهی الارب ). خطیب مسطع مصقع؛ یعنی بلیغ و متکلم . (از اقرب الموارد).
مصلقلغتنامه دهخدامصلق . [ م ِ ل َ ] (ع ص ) خطیب بلیغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). صلاق . مصلاق .(منتهی الارب ). و رجوع به مصقل و مصقع و مصلاق شود.
مصقعةلغتنامه دهخدامصقعة. [ م ُ ق ِ ع َ ] (ع ص ) زمین پشک زده شده . (ناظم الاطباء). مصقوعة. (منتهی الارب ).