مصلحلغتنامه دهخدامصلح . [ م ُ ل ِ ] (ع ص )به صلاح و نیکویی آورنده . (آنندراج ) (از غیاث ). || آنکه اصلاح می کند و بهتر می نماید. (ناظم الاطباء). اصلاح کننده . نیکوکننده . مقابل مفسد. که در صلاح ونیکویی بکوشد : خاندانها بحمداﷲ که یکی است در یگانگی و الفت مؤکدتر شود و د
مسلحلغتنامه دهخدامسلح . [ م َ ل َ ] (اِخ ) جائی است از اعمال مدینه نزدیک به غَمرَه . (از معجم البلدان ) : در میان سنگلاخ مسلح و غمره ز شوق خار و حنظل گلشکرهای صفاهان دیده اند. خاقانی .بر پانزده میل از افیعیه تا مسلح در او برکه هاست
مسلحلغتنامه دهخدامسلح . [ م َ ل َ ] (ع اِ) مسلحة. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، مَسالح . و رجوع به مسلحة شود.
مسلحلغتنامه دهخدامسلح . [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) سلاح پوشیده و شمشیربسته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤدی . (منتهی الارب ). سلاح دار و صاحب سلاح . (آنندراج ). باسلاح . بااسلحه . سلاح بر تن راست کرده . آن که سلاح دارد. باساز جنگ .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سلاح پوشیده و سلاح دار
مسلعلغتنامه دهخدامسلع. [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) سَلَعبسته . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد): بقر مسلع؛ گاوی که در قحطسال بر دم آن شاخه های درختان سلعو عُشَر را می بستند و آن گاو را به جای مرتفعی می راندند و سپس بر شاخه های سلع و عشر آتش میزدند تا باران آید و این کار معمول تازیان در ایام جاه
مصلحاتلغتنامه دهخدامصلحات . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مصلحة. داروها که زیان داروی دیگر دفع کنند : چنانکه مداوی حاذق در دفع امراض مذمومه محموده در مسهلات به کار دارد و باز آن را مصلحات واجب داند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). و رجوع به مُصْلِح شود.
مصلحتگاهلغتنامه دهخدامصلحتگاه . [ م َل َ ح َ ] (اِخ ) ظاهراً نام محله ای بوده است به ری : حسن صباح ... خانه در دوده داشت در شهر ری به کوچه ٔ صوفی ... نه بر در مصلحتگاه نشست و نه به در رادمهران . (کتاب النقض ص 91). رجوع به مصلحکان در معجم ا
مصلحتیلغتنامه دهخدامصلحتی . [ م َ ل َ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به مصلحت . از روی مصلحت . بنابه مصلحت .- کَرِ مصلحتی ؛ که برحسب مقتضای حال خود را ناشنوا یا سنگین گوش معرفی کند. آنکه به دروغ ، دانستن امری را ندانسته و ناشنوده نمودن خواهد. (یادداشت مؤلف ).- <span cla
مصلحةلغتنامه دهخدامصلحة. [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) نیکی . ج ، مصالح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || صلاح کار. مقابل مفسده . (آنندراج ). رجوع به مصلحت و نیز رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
مصلحینلغتنامه دهخدامصلحین . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مصلح . مردمان خیراندیش . (ناظم الاطباء). رجوع به مصلح شود.
مصلحت کردنلغتنامه دهخدامصلحت کردن . [ م َ ل َ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشورت کردن و کنکاش کردن . (ناظم الاطباء). شور کردن . مشورت نمودن . مشاورت کردن . (از یادداشت مؤلف ).
مصلحت نگاه داشتنلغتنامه دهخدامصلحت نگاه داشتن . [ م َ ل َ ح َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) رعایت مقتضای زمان و مکان کردن . رعایت صلاح کار کردن . جانب صواب کارها نگه داشتن : بوسهل حمدوی مردی کافی و دریافته است . وی را عارضی باید کرد و تو را وزارت تا من از دور مصلحت نگاه می دارم و اشارتی که
مصلحت خواهلغتنامه دهخدامصلحت خواه . [ م َ ل َ ح َ خوا / خا ] (نف مرکب ) نیک اندیش و نیک خواه . (ناظم الاطباء). و رجوع به مصلحت جوی شود.
مصلح الدینلغتنامه دهخدامصلح الدین . [ م ُ ل ِ حُدْ د ] (اِخ ) سعدی شیرازی . شاعر معروف قرن هفتم هجری . رجوع به سعدی شود.
مصلح الدینلغتنامه دهخدامصلح الدین . [ م ُ ل ِ حُدْ د ] (اِخ ) کاملی . از گویندگان و دانشمندان و استادان نامدار قرن دهم هجری در ترکیه بود. در زبان فارسی احاطه و به خطوط نسخ و نستعلیق مهارت داشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
ابومصلحلغتنامه دهخداابومصلح . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) نضربن مشرس . محدث است و ابونعیم قاری بلخی از او روایت کند.