مصلحت بینلغتنامه دهخدامصلحت بین . [ م َ ل َ ح َ ] (نف مرکب ) کسی که صلاح کار را می نگرد. (ناظم الاطباء). آنکه صلاح کار و مقتضای حال ببیند و دریابد. صواب بین . راه از چاه دان : ننهد پای تا نبیند جای هرکه را چشم مصلحت بین است . سعدی .- <s
مصلحتفرهنگ فارسی عمیدآنچه باعث خیروصلاح، نفع، و آسایش انسان باشد.⟨ مصلحت دیدن: (مصدر متعدی) خیر و صلاح دیدن؛ به خیر و مصلحت پنداشتن؛ مصلحت دانستن⟨ مصلحت کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مشورت کردن؛ صلاح پرسیدن.
مصلحتلغتنامه دهخدامصلحت . [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) مصلحة. مقابل مفسده . (غیاث ). خلاف مفسدت . (آنندراج ). صواب . شایستگی . صلاح . صلاح کار : پس صباح کرد و حال آنکه هر بلایی دفع شده بود و... هر مصلحتی نمایان و پیدا گشته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 31
مصلحت بینیلغتنامه دهخدامصلحت بینی . [ م َ ل َ ح َ ] (حامص مرکب ) صفت وحالت مصلحت بین . تعقل و تأمل در نیک و بدکارها. دیدن و اندیشیدن صلاح کار و مقتضای حال . در مصلحت و اقتضای کار نگریستن و اندیشه کردن . صواب دید : رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کارکار ملک است آن ک
حزبی وفادارgood soldierواژههای مصوب فرهنگستانسیاستمداری که مصلحت حزب را بر مصلحت و غرور شخصی ترجیح میدهد
مصلحتفرهنگ فارسی عمیدآنچه باعث خیروصلاح، نفع، و آسایش انسان باشد.⟨ مصلحت دیدن: (مصدر متعدی) خیر و صلاح دیدن؛ به خیر و مصلحت پنداشتن؛ مصلحت دانستن⟨ مصلحت کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مشورت کردن؛ صلاح پرسیدن.
مصلحتلغتنامه دهخدامصلحت . [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) مصلحة. مقابل مفسده . (غیاث ). خلاف مفسدت . (آنندراج ). صواب . شایستگی . صلاح . صلاح کار : پس صباح کرد و حال آنکه هر بلایی دفع شده بود و... هر مصلحتی نمایان و پیدا گشته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 31
مصلحتفرهنگ فارسی عمیدآنچه باعث خیروصلاح، نفع، و آسایش انسان باشد.⟨ مصلحت دیدن: (مصدر متعدی) خیر و صلاح دیدن؛ به خیر و مصلحت پنداشتن؛ مصلحت دانستن⟨ مصلحت کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مشورت کردن؛ صلاح پرسیدن.
صلاح و مصلحتلغتنامه دهخداصلاح و مصلحت . [ ص َ ح ُ م َ ل َ ح َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . تدبیر کردن . رای زدن . مصلحت دانستن . راهنمائی کردن : بی صلاح و مصلحت او آب نمی خورد و همیشه از او مصلحت می جوید. رجوع به صلاح و مصلحت جوئی شود.
مصلحتلغتنامه دهخدامصلحت . [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) مصلحة. مقابل مفسده . (غیاث ). خلاف مفسدت . (آنندراج ). صواب . شایستگی . صلاح . صلاح کار : پس صباح کرد و حال آنکه هر بلایی دفع شده بود و... هر مصلحتی نمایان و پیدا گشته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 31