مصورلغتنامه دهخدامصور. [ م َ ] (ع اِ) ماده بز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) ناقه ٔ کم شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ناقه که شیرش بدرنگ برآید. ج ، مِصار، مَصائِر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مصورلغتنامه دهخدامصور. [ م ُ ص َوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تصویر. || نقاشی شده و دارای صورت و شکل . (ناظم الاطباء). نقش شده . به نقش . نگاشته . تصویرشده . به صورت درآمده . پیکرکرده . درصورت آورده . (یادداشت مؤلف ) : یکی همچو دیبای چینی منقش یکی همچو ارتنگ ما
مصورلغتنامه دهخدامصور. [ م ُ ص َوْ وِ ] (اِخ ) مشهدی حاجی علی قلیخان ، فرزند حاجی رضاقلی . در تهران به سال 1227 هَ . ق . متولد شد. غالباً در مشهد تحصیل علم نقاشی و شاعری کرد و از هر دستی شعر دارد. از اوست :پیر و پتیاره جهان را ای دل از پیری مشو شوبکر
مصورلغتنامه دهخدامصور. [ م ُ ص َوْ وِ ] (اِخ ) میر سیدعلی ، پسر میر مصور. از شعرای قرن دهم هجری است . نقاش و مصوری توانا و هنرمند بود. به سبب رنجش از عراق به هندوستان رفت و در خدمت جلال الدین اکبر به مراتب عالی رسید. بین او و غزالی مشهدی شکرآبی پیدا شد و یکدیگررا هجو کردند. شعر نیکو می گفت و
میسورلغتنامه دهخدامیسور. [ م َ سو / می س ُ] (اِخ ) ایالتی در جنوب هند به مساحت 192000 کیلومتر مربع که 2354700 تن سکنه دارد. مرکز آن بنگالور است . کارخانه های فراوان دارد و تقریباً تمام طلای هن
میسورلغتنامه دهخدامیسور. [ م َ ] (ع مص ) آسان کردن . (ناظم الاطباء). || آسان شدن ، و در این صورت مصدر است بر وزن مفعول . (منتهی الارب ) (غیاث ). آسان گردیدن . سهل شدن . (یادداشت مؤلف ).آسان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) : که چنین دارو چنان ناسور راهست درخور
میسورلغتنامه دهخدامیسور. [ م َ سو / می س ُ ] (اِخ ) نام شهری در ایالت میسور، واقع در هند با 244323 تن سکنه . با خیابانها و پارکهای زیبا که قسمتی از دانشگاههای ایالت میسور در این شهر است .
مسورلغتنامه دهخدامسور. [ م ِس ْ وَ ] (ع اِ) تکیه جای چرمین . (منتهی الارب ). متکای چرمین . (ناظم الاطباء). بالش از پوست . و رجوع به مسورة شود.
مسورلغتنامه دهخدامسور. [ م َ ] (ع ص ) پاسپرده . طریق مسور، راه پاسپرده . (منتهی الارب ذیل «س ی ر») (ناظم الاطباء): رجل مسور به ؛مرد رفته در آن راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مصورةلغتنامه دهخدامصورة. [ م ُ ص َوْ وِ رَ ] (ع ص ، اِ) (اصطلاح پزشکی ) مصور. نام یکی از قوتهای تن است نزد طبیبان ، مانند جاذبه و ماسکه و دافعه و مولده و نامیه . مصوره یکی از هشت خادم نفس نباتی است . قوه ای که غذا را همرنگ جسم می گرداند. (یادداشت مؤلف ). یکی از چهار قوه ٔ طبیعیه ٔ مخدومه . و
مصورةلغتنامه دهخدامصورة. [ م ُ ص َوْ وِ رَ ] (ع ص ، اِ) (اصطلاح پزشکی ) مصور. نام یکی از قوتهای تن است نزد طبیبان ، مانند جاذبه و ماسکه و دافعه و مولده و نامیه . مصوره یکی از هشت خادم نفس نباتی است . قوه ای که غذا را همرنگ جسم می گرداند. (یادداشت مؤلف ). یکی از چهار قوه ٔ طبیعیه ٔ مخدومه . و
نامصورلغتنامه دهخدانامصور. [ م ُ ص َوْ وَ ] (ص مرکب ) تصویرناشده . شکل و صورت نایافته : اندر مشیمه ٔ عدم از نطفه ٔ وجودهر دو مصورند ولی نامصورند.ناصرخسرو.
میرمصورلغتنامه دهخدامیرمصور. [ م ُ ص َوْ وِ ] (اِخ ) میرمصور ارژنگی (متولد 1300 هَ . ق . - متوفی 1342هَ .ش .). نقاش ایرانی . در تبریز متولد شد. از ده سالگی شروع به نقاشی کرد. در طول عمری متجاوز از 80</
ممصورلغتنامه دهخداممصور. [ م َ ] (ع ص )اسب تک برآورده . (ناظم الاطباء): مُصِرَ الفرس ، مجهولا؛ تک برآورده شد اسب . (منتهی الارب ) (لسان العرب ).
داستان مصورcomic strip, strip cartoonواژههای مصوب فرهنگستانداستانی که بهصورت نقاشی یا طراحیهای پیدرپی روایت میشود و گفتوگوهای شخصیتهای آن در درون حبابک ارائه میشود