مضرلغتنامه دهخدامضر. [ م َ /م َ ض َ ] (ع مص ) ترش و زبان گز گردیدن شیر و سخت سپیدگشتن : مضر اللبن مَضْراً و مَضَراً و مُضوراً؛ ترش و زبان گز گردید شیر و سخت سپید گشت ، و همچنین است مضرالنبید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء
مضرلغتنامه دهخدامضر. [ م َ ض ِ ] (ع ص )شیر ترش زبان گز و سخت سپید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ذهب دمه خَضِراً مَضِراً؛ ای هدراً. (منتهی الارب ). به رایگان رفت خون او. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خذه خَضِراً مَضِراً؛ یعنی بگیر آن را تر و تازه . (من
مضرلغتنامه دهخدامضر. [ م ِ ] (ع ص ) رایگان : ذهب دمه خضراً و مضراً؛ یعنی رایگان رفت خون او. از اتباع است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ بعد معنی دوم شود.
مضرلغتنامه دهخدامضر. [ م ُ ض َ ] (اِخ ) ابن نزاربن عدنان . جد طایفه ٔ مضر که نسب حضرت رسول (ص ) باو میرسد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1047). و رجوع به مضر و معجم قبائل عرب ج 3 ص <span class="hl"
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م ُ دِرر ] (ع ص ) زنی که سخت می گرداند دوک را بنحوی که گویا از حرکت بازایستاده . (ناظم الاطباء). زن ریسنده ای که دوک نخ ریسی را با چنان شدتی می چرخاند که به نظر ساکن می نماید. مدرة. (از متن اللغة). || ناقه ٔ بسیارشیردهنده . (آنندراج ): أدرت الناقه ؛ در لبنها، فهی مدر.
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م ُ دِرر / م ُ دِ ] (ع ص ) جاری کننده ٔ بول . (غیاث اللغات ). هر چیزی که گمیز راند و ادرار آورد. (ناظم الاطباء). مایه ٔ ادرار. هر دارو که تری و رطوبت راند. دارو که آب براند: مدر بول ، مدر طمث ، مدر حیض . (یادداشت مؤلف ). آنچه اخراج ما
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م َ ] (ع مص ) به گل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به گل بیندودن . (زوزنی ). گل اندودن مکان را. (از منتهی الارب ). گل کاری کردن . (یادداشت مؤلف ). جائی را گل اندود کردن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || به کلوخ فراز کردن سوراخ و درز سنگهای حوض را. (از منتهی الارب )
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م َ دَ ] (ع مص ) کلان شکم گردیدن . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). برآمده پهلو و کلان شکم گردیدن . (ازناظم الاطباء) (از متن اللغة). شکم گنده شدن . فهو أمدر و هی مدراء. (از متن اللغة). || (اِمص ) کلانی شکم . (منتهی الارب ). ضخم البطن . (متن اللغة). رجوع به معنی قبل
مضرورلغتنامه دهخدامضرور. [ م َ ] (ع ص ) هر چه در او نقصانی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنچه در وی نقصانی باشد. (ناظم الاطباء).
مضروسةلغتنامه دهخدامضروسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) بئر مضروسة؛ چاه گرداگرد از سنگ برآورده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || حرة مضروسة؛ سنگستانی که در آن سنگها مانند دندان سگ باشد یا سنگ ریزه ناک . (منتهی الارب ). ارض مضروسة؛ که در آن سنگهائی باشد مانند دندانهای سگ
مضرجلغتنامه دهخدامضرج . [ م ُ ض َرْ رِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مضروسلغتنامه دهخدامضروس . [ م َ ] (ع ص ) مضروسة. سنگستان که در آن سنگهائی باشد مانند دندان سگ و سنگریزه ناک ، یقال مکان مضروس و حرة مضروسة. (ناظم الاطباء).
مضرحلغتنامه دهخدامضرح . [ م َ رَ ](ع اِ) چرغ درازبال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صقر ونسر درازبال سپید. (از اقرب الموارد). چرغ درازبال و عقاب سپید. (ناظم الاطباء). و رجوع به مضرحی شود.
مضرورلغتنامه دهخدامضرور. [ م َ ] (ع ص ) هر چه در او نقصانی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنچه در وی نقصانی باشد. (ناظم الاطباء).
مضروسةلغتنامه دهخدامضروسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) بئر مضروسة؛ چاه گرداگرد از سنگ برآورده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || حرة مضروسة؛ سنگستانی که در آن سنگها مانند دندان سگ باشد یا سنگ ریزه ناک . (منتهی الارب ). ارض مضروسة؛ که در آن سنگهائی باشد مانند دندانهای سگ
مضرجلغتنامه دهخدامضرج . [ م ُ ض َرْ رِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مضروسلغتنامه دهخدامضروس . [ م َ ] (ع ص ) مضروسة. سنگستان که در آن سنگهائی باشد مانند دندان سگ و سنگریزه ناک ، یقال مکان مضروس و حرة مضروسة. (ناظم الاطباء).
مضرحلغتنامه دهخدامضرح . [ م َ رَ ](ع اِ) چرغ درازبال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صقر ونسر درازبال سپید. (از اقرب الموارد). چرغ درازبال و عقاب سپید. (ناظم الاطباء). و رجوع به مضرحی شود.
متمضرلغتنامه دهخدامتمضر. [ م ُ ت َ م َض ْ ض ِ ] (ع ص ) آن که خویشتن را به مضریان مانند کند. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کسی که خود را به مردمان مضر شبیه می کندو به آنها نسبت میدهد. (ناظم الاطباء). || آن که بر گروه مضر خشم می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به
دیار مضرلغتنامه دهخدادیار مضر. [ رِ م ُ ض َ ] (اِخ ) خانه های قبیله ٔ مضر در الجزیره . ناحیه ای در الجزیره مشتمل بر دره ٔ فرات از سمیساط (شمشاط) در شمال تا عانه در جنوب . شهرهای عمده اش : رقه ، حران و ادسا (الرها) است . و وجه این تسمیه بمناسبت قبیله ٔ مضر است . در اواخر قرن هشتم میلادی امیرتیمور
ابومضرلغتنامه دهخداابومضر. [ اَ م ُ ض َ ] (اِخ ) حمّاد. محدث است و از عبدالکریم بن ابی امیّه روایت کند.