مضغةلغتنامه دهخدامضغة. [ م ُ غ َ ] (ع اِ)پاره گوشت خام خائیده . ج ، مُضَغ. (مهذب الاسماء). پاره ای از گوشت و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاره گوشت . (ترجمان البلاغه ). پاره ای گوشت بی استخوان . (دهار). گوشت پاره . (غیاث ). || طور سوم از اطوار ماده ٔ تکو
مضیغةلغتنامه دهخدامضیغة. [ م َ غ َ ] (ع اِ) هر گوشت پاره که بر استخوان باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشت پاره ای که به استخوان چسبیده باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گوشت پاره ٔ زیر گوشت بازوی اسب . || پی کرانه ٔ گوشه ٔ کمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ال
مضغةواژهنامه آزادمضغة. [م ُ غ َ] (ع اِ) پاره گوشت خام خائیده. مُضَغ. (مهذب الاسماء). پاره ای از گوشت و جز آن علقه و مضغه ؛ دشنامی است که کمی سن را نکوهند. دشنامی است که به جوانان کم تجربه و پرادعا گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) پرخوار و شکم پرست . زشت و بدخو. هر چیز که پر کند دهان را. لقمه . مُضَغ. (ناظم الاطب
علقه مضغهفرهنگ فارسی معین(عَ لَ قِ. مِ غَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خون بسته شده . 2 - (ص .) در فارسی ؛ شخص پست و حقیری که خودنمایی می کند.
علقه مضغهفرهنگ فارسی معین(عَ لَ قِ. مِ غَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خون بسته شده . 2 - (ص .) در فارسی ؛ شخص پست و حقیری که خودنمایی می کند.
مخلقةلغتنامه دهخدامخلقة. [ م ُ خ َ ل ل َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث مخلق ، تمام خلقت : مضغة مخلقة؛ تمام خلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مضغه ٔ تمام خلقت . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلیق شود.
علقهفرهنگ فارسی عمیدنطفه یا جنین که هنوز بهصورت پارۀ خون بسته است.⟨ علقهٴ مضغه: [مجاز] شخص پست و حقیر.
مضغةلغتنامه دهخدامضغة. [ م ُ غ َ ] (ع اِ)پاره گوشت خام خائیده . ج ، مُضَغ. (مهذب الاسماء). پاره ای از گوشت و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاره گوشت . (ترجمان البلاغه ). پاره ای گوشت بی استخوان . (دهار). گوشت پاره . (غیاث ). || طور سوم از اطوار ماده ٔ تکو
مضغلغتنامه دهخدامضغ. [ م ُ ض َ ] (ع اِ) ج ِ مُضغَة. (دهار) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
مضغةواژهنامه آزادمضغة. [م ُ غ َ] (ع اِ) پاره گوشت خام خائیده. مُضَغ. (مهذب الاسماء). پاره ای از گوشت و جز آن علقه و مضغه ؛ دشنامی است که کمی سن را نکوهند. دشنامی است که به جوانان کم تجربه و پرادعا گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) پرخوار و شکم پرست . زشت و بدخو. هر چیز که پر کند دهان را. لقمه . مُضَغ. (ناظم الاطب
علقه مضغهفرهنگ فارسی معین(عَ لَ قِ. مِ غَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خون بسته شده . 2 - (ص .) در فارسی ؛ شخص پست و حقیری که خودنمایی می کند.