مطربلغتنامه دهخدامطرب . [ م َ رَ ] (ع اِ) مطربة. راه تنگ و متفرق یا راه کوچک که به شارع عام پیوسته است . ج ، مطارب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مطربلغتنامه دهخدامطرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) سرودگوینده . (آنندراج ). خنیاگر. (زمخشری ) (صحاح الفرس ). سرودگوی . (دهار). آن که سرود گوید و کسی را به طرب می آورد. اهل طرب و مغنی و آوازخوان و ساززن و رقاص . (ناظم الاطباء). آنکه دیگری را به خوش صدایی و غنا به طرب آورد. (از اقرب الموارد). به نشاط در
مطربفرهنگ فارسی معین(مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آوازخوان ، نوازنده . 2 - رقاص . 3 - کسی که در کار طرب باشد.
متربلغتنامه دهخدامترب . [ م ُ ت َرْ رِ ] (ع ص ) بسیارمال و کم مال . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مُترِب شود.
متربلغتنامه دهخدامترب . [ م ُ ت َرْ رَ ] (ع ص ) آلوده شده به خاک و گرد. (از منتهی الارب )هر چیز که فاسد شده باشد. (از ذیل اقرب الموارد).
متربلغتنامه دهخدامترب . [ ؟ رَ ] (اِ) تب باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 30) : استه و غامی شدم ز درد جدائی هامی و وامی شدم ز خستن مترب . منجک [ کذا ] (بنقل لغت فرس ایضاً ص 31</span
متربلغتنامه دهخدامترب . [ م َ رَ ] (ع مص ) محتاج گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || خاک آلوده شدن . || زیان کار شدن . || دوسیدن به خاک . (از ناظم الاطباء).
مطربهلغتنامه دهخدامطربه . [ م َ رَ ب َ ] (اِخ ) مؤلف آتشکده ٔ آذر نویسد: اصلش از دیار فرح بار کاشغر است و در خانه ٔ طغان شاه بوده است و در مرثیه ٔ آن پادشاه ، پنجاه رباعی را گفته . الحق کمال دارد : در ماتمت ای شاه سیه شد روزم بی روی تو دیدگان خود بردوزم تیغ
مطربهلغتنامه دهخدامطربه . [م ُ رِ ب َ ] (ع ص ) زنی که مردان را به شادی و طرب آرد. (غیاث ). تأنیث مطرب : دوازده هزار کنیزک در سراهای او بودند از سریه یا مطربه یا خدمتکار. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 103). و رجوع به مطرب شود.
مطربةلغتنامه دهخدامطربة. [ م َ رَ ب َ ] (ع اِ) راه کوچک که به شارع عام پیوسته . (منتهی الارب ). راه جداگانه . ج ، مطارب . (مهذب الاسماء). مَطرَب راه تنگ . (از اقرب الموارد).
مطربیلغتنامه دهخدامطربی . [ م ُ رِ ] (حامص ) آوازخوانی و سرودگویی و مغنی گری و ساززنی و رقاصی .(ناظم الاطباء). عمل خنیاگری و رامشگری : بر گل نو زندواف مطربی آغاز کردخواند بالحان خوش نامه ٔ پا زند و زند. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).</p
مطرب همدانیلغتنامه دهخدامطرب همدانی . [ م ُ رِ ب ِ هََ م َ ] (اِخ ) نامش آقا علی اکبر ازآزادگان همدان و طالبان فقر است در نواختن نای بیهمتا. روزگاری رفته که در این فن مانند و نظیر ندارد. گاهی بنظم غزل می پردازد، از آنجمله است : با خویش دشمن آنکه شود آشنای دل آری رضای
مطربهلغتنامه دهخدامطربه . [ م َ رَ ب َ ] (اِخ ) مؤلف آتشکده ٔ آذر نویسد: اصلش از دیار فرح بار کاشغر است و در خانه ٔ طغان شاه بوده است و در مرثیه ٔ آن پادشاه ، پنجاه رباعی را گفته . الحق کمال دارد : در ماتمت ای شاه سیه شد روزم بی روی تو دیدگان خود بردوزم تیغ
مطربهلغتنامه دهخدامطربه . [م ُ رِ ب َ ] (ع ص ) زنی که مردان را به شادی و طرب آرد. (غیاث ). تأنیث مطرب : دوازده هزار کنیزک در سراهای او بودند از سریه یا مطربه یا خدمتکار. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 103). و رجوع به مطرب شود.
مطربةلغتنامه دهخدامطربة. [ م َ رَ ب َ ] (ع اِ) راه کوچک که به شارع عام پیوسته . (منتهی الارب ). راه جداگانه . ج ، مطارب . (مهذب الاسماء). مَطرَب راه تنگ . (از اقرب الموارد).
مطربیلغتنامه دهخدامطربی . [ م ُ رِ ] (حامص ) آوازخوانی و سرودگویی و مغنی گری و ساززنی و رقاصی .(ناظم الاطباء). عمل خنیاگری و رامشگری : بر گل نو زندواف مطربی آغاز کردخواند بالحان خوش نامه ٔ پا زند و زند. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).</p
ابوالمطربلغتنامه دهخداابوالمطرب . [ اَ بُل ْ م ُ رِ ](اِخ ) احمدبن عبداﷲ مخزومی . رجوع به احمد... شود.