مطرقلغتنامه دهخدامطرق . [ م ِ رَ ] (ع اِ) چوبی که بدان پشم زنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی که بدان پشم یاپنبه زنند. (ناظم الاطباء). چوب پنبه زن . (مهذب الاسماء). چوبی که بستردوز (نجاد) بدان پشم زند. مِطرَقَة.(از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || آلتی از آهن و مانند آن که بدان آهن و نظای
مطرقلغتنامه دهخدامطرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن که سست چشم باشد در خلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
مطرقلغتنامه دهخدامطرق . [ م ُ طَرْ رِ ] (ع ص ) آن زن که کودکش به دشوار بیرون آید. (مهذب الاسماء). ناقة مطرق ؛ ماده شتری که دشوار زاید و کذا امراءة مطرق . (ناظم الاطباء). امراءة مطرق ؛ زن که زه بر او دشوار شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناقه و زن و هر بارداری که دشوار زاید. (از لسان ال
متریقلغتنامه دهخدامتریق . [ م ُ ت َ رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) سراب درخشنده و نمایان شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تریق شود.
مطرقیلغتنامه دهخدامطرقی . [ م ِ رَ ] (ص نسبی ) چون مطرق . منسوب به مطرق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در طب ، قسمی از نبض . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مطرقاللغتنامه دهخدامطرقال . [ ] (معرب ، اِ) سیربری یا سقوردیون ... که آن را مطرقان نیز گویندو مطرقال نزد عامه ٔ اندلس سیربری است و چنین تصور می شود که کلمه از «ماتریکالیس » یا از «ماتریکاریا» پیدا شده و گیاهانی را شامل می گردد که در مقابل بیماری «ماتریس » مفید است و بهمین جهت اطلاق «سیربری » (س
مطرقهلغتنامه دهخدامطرقه . [ م ُ رَ ق َ / م ُ طَرْ رَ ق َ ] (ع ص ) سپر توبرتو ساخته شده ، مانند نعل مطرقه که توبرتو دوخته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). سپری که تو بر تو از چندین قطعه چرم ساخته باشند. نعل مطرقه ؛ نعلی که تو
مطرقهلغتنامه دهخدامطرقه . [ م ِ رَ ق َ ] (ع اِ) خایسک آهنگران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پتک و چکش آهنگران که به هندی هتورا و گهن گویند. (غیاث ). خایسک . (مهذب الاسماء) (لغت نامه اسدی ) (زمخشری ). چکوچ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چکش . کوبیازه و کوبین و خایسک آهنگری و مسگری و چکش و پتک . (ناظم
مطرقةدیکشنری عربی به فارسیچکش , پتک , چخماق , استخوان چکشي , چکش زدن , کوبيدن , سخت کوشيدن , ضربت زدن , گرز , کلوخ کوب , چوگان , زدن
مکبسلغتنامه دهخدامکبس . [ م ُ ک َب ْ ب ِ ] (ع ص ) مرد سست چشم سرشتی وفرومایه یا آنکه ناگاه به مردم درآید و فروپوشد آنها را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مُطرِق یا کسی که ناگاه به مردم درآید و آنان را فروپوشد. (از محیط المحیط). و رجوع به مطرق شود.
آویخته چشملغتنامه دهخداآویخته چشم . [ ت َ / ت ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه خلقةً چشمی مسترخی دارد. مُطْرِق .
ادماءلغتنامه دهخداادماء. [ اُ ] (اِخ ) موضعی است بین خیبرو دیار طیی و غدیر مُطرق آنجاست . (معجم البلدان ).
مطرقیلغتنامه دهخدامطرقی . [ م ِ رَ ] (ص نسبی ) چون مطرق . منسوب به مطرق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در طب ، قسمی از نبض . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مطرقاللغتنامه دهخدامطرقال . [ ] (معرب ، اِ) سیربری یا سقوردیون ... که آن را مطرقان نیز گویندو مطرقال نزد عامه ٔ اندلس سیربری است و چنین تصور می شود که کلمه از «ماتریکالیس » یا از «ماتریکاریا» پیدا شده و گیاهانی را شامل می گردد که در مقابل بیماری «ماتریس » مفید است و بهمین جهت اطلاق «سیربری » (س
مطرقهلغتنامه دهخدامطرقه . [ م ُ رَ ق َ / م ُ طَرْ رَ ق َ ] (ع ص ) سپر توبرتو ساخته شده ، مانند نعل مطرقه که توبرتو دوخته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). سپری که تو بر تو از چندین قطعه چرم ساخته باشند. نعل مطرقه ؛ نعلی که تو
مطرقهلغتنامه دهخدامطرقه . [ م ِ رَ ق َ ] (ع اِ) خایسک آهنگران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پتک و چکش آهنگران که به هندی هتورا و گهن گویند. (غیاث ). خایسک . (مهذب الاسماء) (لغت نامه اسدی ) (زمخشری ). چکوچ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چکش . کوبیازه و کوبین و خایسک آهنگری و مسگری و چکش و پتک . (ناظم
مطرقةدیکشنری عربی به فارسیچکش , پتک , چخماق , استخوان چکشي , چکش زدن , کوبيدن , سخت کوشيدن , ضربت زدن , گرز , کلوخ کوب , چوگان , زدن