مطرقیلغتنامه دهخدامطرقی . [ م ِ رَ ] (ص نسبی ) چون مطرق . منسوب به مطرق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در طب ، قسمی از نبض . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مترقیلغتنامه دهخدامترقی . [ م ُ ت َ رَق ْ قی ] (ع ص ) افزون شونده . (آنندراج ) (غیاث ). بالا رفته . (ناظم الاطباء). صعود کننده . بالا رونده : و بخار نطفه از اوعیه ٔ منی به مصعد دماغ مترقی شد. (سندبادنامه ص 177). همواره در مدارج علو و مع
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد المیم [ ازین جا در لباب الألباب عوفی چ لیدن چند سطری تباه شده است ]. وی ازشعراء آل سلجوق بوده و قصیده ٔ ذیل بر منوال شعر مختاری اختیار شده است :ای باغ روی دوست به نسرین مغرقی وز نو بهار باغ ارم برده رونقی از رخ بگاه جلوه بهاری ملو
نبضلغتنامه دهخدانبض . [ ن َ ب َ / ن َ ] (ع اِ) جنبش . (منتهی الارب ). یقال : ما به حبض و لا نبض ؛ ای حراک . (منتهی الارب ). و با حرکت حرف دوم جز در جحد [ = انکار ] استعمال نشده است . (از اقرب الموارد). || رگ متحرک در بدن . (از معجم متن اللغة). هر رگ جنبنده .