مطعونلغتنامه دهخدامطعون . [ م َ ] (ع ص ) درخسته به نیزه و مجروح به نیزه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سنان و نیزه زده شده . (آنندراج ). جراحت نیزه یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عیب و خواری یا دهانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مردود و مطرود و نامطبوع و فاسد و بیهوده و عیب دار و
مطعونفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که با نیزه مضروب شده.۲. طعنهزدهشده؛ مورد طعن و سرزنش قرارگرفته؛ سرزنششده.۳. طاعونزده.
مطحونلغتنامه دهخدامطحون . [ م َ ] (ع ص ) آردشده و آسیاب شده . (ناظم الاطباء). آسیابی شده . آرد شده . دستاس شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
متوحنلغتنامه دهخدامتوحن . [ م ُ ت َ وَح ْ ح ِ ] (ع ص ) خوار و ذلیل و هلاک شده . || شکم کلان شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحن شود.
متوعنلغتنامه دهخدامتوعن . [ م ُ ت َ وَع ْ ع ِ ] (ع ص ) شتر و گوسپند نهایت فربه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شتر و گوسپند بسیار فربه . (ناظم الاطباء). || کسی که میگیرد همه چیز را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توعن شود.
متوهنلغتنامه دهخدامتوهن . [ م ُ ت َ وَهَْ هَِ ] (ع ص ) سست و کاهل و تنبل کار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به توهن شود.
نامطعونلغتنامه دهخدانامطعون . [ م َ ] (ص مرکب ) کسی که بر او ملامتی وطعنی وارد نیست . مقابل مطعون . رجوع به مطعون شود.
مغموصلغتنامه دهخدامغموص . [ م َ ] (ع ص ) مغموص علیه ؛ آنکه مطعون باشد به دین و ملت . (منتهی الارب ). کسی که در دین و ملت بر وی طعن زنند. (ناظم الاطباء): رجل مغموص علیه ؛ آنکه در دین و حسب مطعون باشد. (از اقرب الموارد).
درخستهلغتنامه دهخدادرخسته . [ دَ خ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) خسته . مجروح : طعین ، مطعون ؛ درخسته به نیزه . (منتهی الارب ).
مقدوحلغتنامه دهخدامقدوح . [ م َ ] (ع ص ) مطعون . طعنه زده شده . که طعن و قدح بر آن وارد است . || مردود. غیر قابل قبول . ناموافق شرع : بر آن محضر خطوط ثبت کردند که مذهب اولاد مهدی مقدوح است . (جهانگشای جوینی ).
ارصاعلغتنامه دهخداارصاع . [ اِ ] (ع مص ) درنشاندن در چیزی (چنانکه نیزه را). || سخت خستن به نیزه . (منتهی الأرب ). ناپیدا کردن سنان در مطعون . (تاج المصادر بیهقی ). || صاحب بچه شدن خرمابن . (منتهی الأرب ).
نامطعونلغتنامه دهخدانامطعون . [ م َ ] (ص مرکب ) کسی که بر او ملامتی وطعنی وارد نیست . مقابل مطعون . رجوع به مطعون شود.