مطمعلغتنامه دهخدامطمع. [ م َ م َ ] (ع اِ) چیزی که در آن طمع کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جای طمع داشتن چیزی . (غیاث ) (آنندراج ) : جاه او بسبب این احتساب و مبالغت در این باب زیادت گشت و مطمح رجال و مطمع آمال شد. (ترجمه ٔ تاریخ یم
مطمعلغتنامه دهخدامطمع. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) آن که امیدوار میکند و آزمند میگرداند کسی را. (ناظم الاطباء).
متمعیلغتنامه دهخدامتمعی . [ م ُ ت َ م َع ْ عی ] (ع ص ) درازشده و کشیده شده . (ناظم الاطباء). || راز فاش شده . || خرامنده و نازنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تمعی شود.
متمیعلغتنامه دهخدامتمیع. [ م ُ ت َ م َی ْ ی ِ ] (ع ص ) روان و گدازنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). روان و مایع گداخته . (ناظم الاطباء). رجوع به تمیع شود.
مثمةلغتنامه دهخدامثمة. [ م َ ث َم ْ م َ ] (ع اِ) جای بریدگی ناف اسب . مَثَم ّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مثمةلغتنامه دهخدامثمة. [ م ِ ث ِم ْ م َ / م ِ ث َم ْ م َ ] (ع ص ) خورنده ٔ طعام جید و ردی با هم و گویند رجل مثمة مقمة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(از آنندراج ). آن که می خورد همه چیز را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مِثَم ّ شود. || آنکه می روبد و جمع می
میتمةلغتنامه دهخدامیتمة. [ م َ ت َ م َ ] (ع اِ) ج ِ یتیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). رجوع به یتیم شود.
مطمعةلغتنامه دهخدامطمعة. [ م َ م َ ع َ] (ع اِ) سبب طمع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبب و آن چیزی که شخص را به طمع میاندازد. (ناظم الاطباء).
مرمهزلغتنامه دهخدامرمهز. [ م ُ م َ هََ زز ] (ع اِ) جای طمع و آز. (منتهی الارب ). مطمع. (اقرب الموارد).
مطامعلغتنامه دهخدامطامع. [ م َ م ِ ] (ع اِ) آرزوها و طمعها. ج ِ مطمع. (ناظم الاطباء). ج ِ طمع. خلاف قیاس چنانکه محاسن جمع حسن . (غیاث ) (آنندراج ).
مطمعةلغتنامه دهخدامطمعة. [ م َ م َ ع َ] (ع اِ) سبب طمع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبب و آن چیزی که شخص را به طمع میاندازد. (ناظم الاطباء).