مطیرلغتنامه دهخدامطیر. [ م َ ] (ع اِ) باران . (غیاث ). باران و جای باران رسیده . (آنندراج ). مکان مطیر؛ جای باران رسیده . (منتهی الارب ). ممطور و یقال یوم ماطر و مطیر و ممطور؛ یعنی روزی که در آن باران باشد. (از اقرب الموارد). بارانی .باران دار. بارنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- <span
مطیرلغتنامه دهخدامطیر. [ م ُ طَی ْ ی َ ] (ع ص ) چوب یا چوب تر و تازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوب و چوب تر و تازه . (ناظم الاطباء). چوب و گویند مطری [ م ُ طَرْ را ] که مقلوب این کلمه است . (از اقرب الموارد). || شکافته و شکسته و مقلوب مطری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکافته
متئرلغتنامه دهخدامتئر. [ م ُ ءِ ] (ع ص ) نگرنده به چیزی . (آنندراج ). تیزنگرنده .(ناظم الاطباء). || زننده به چوب دستی . (آنندراج ). زننده به چوب دستی و عصا. (ناظم الاطباء).
مترلغتنامه دهخدامتر. [ م َ ] (ع مص ) سرگین انداختن . (آنندراج ). سرگین انداختن و ریخ زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دراز کشیدن رسن و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب ال
مترلغتنامه دهخدامتر. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی از اندازه ٔ طول که عبارت است ازیک چهل میلیون جزء از دایره ٔ نصف النهار و مساوی است به پانزده گره و سه ربع گره یعنی یک ربع گره از گزشاه که اندازه ٔ معمولی این زمان است کوتاه تر می باشد. (ناظم الاطباء). واحد طول در دستگاه متری است که به تخمین بر
مثیرلغتنامه دهخدامثیر.[ م ُ ] (ع ص ) (از «ث ور») کسی که بر می انگیزاند و برمی آغالاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که شیار می کند زمین را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به اثارة شود. || بادی که دفع می کند ابر را و بلند می کند گرد و خاک را. (ناظم الاطب
مطیرةلغتنامه دهخدامطیرة. [ م َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مطیر. لیلة مطیرة؛ شبی بارانی . (مهذب الاسماء). و رجوع به مطیر شود.
مطیریلغتنامه دهخدامطیری . [ م ُطْ طَی ْ را ] (ع اِ) دعائی است مر کودکان را چون باران خواهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
علی مطیرفیلغتنامه دهخداعلی مطیرفی . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) ابن نقی بن احمدبن زین العابدین بن ابراهیم بن صقربن ابراهیم مهاشری مطیرفی احسایی . رجوع به علی احسایی شود.
علی مطیریلغتنامه دهخداعلی مطیری . [ ع َ ی ِ م ُ طَ ] (اِخ ) ابن ظاهر مطیری اسدی حلی . رجوع به علی حلی شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مطیر. علی بن محمدبن ابی بکربن مطیر، مشهور به ابن مطیر. رجوع به علی بن محمدبن ابی بکربن ... شود.
ماطرلغتنامه دهخداماطر. [ طِ ] (ع ص ) اسم فاعل و یوم ماطر؛روز با باران . (از اقرب الموارد). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطیر. ممطور. بارانی . سحاب ماطر و مطیر و ممطور؛ ابری بارانی . یوم ماطر و مطیر و ممطور؛ روزی بارانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مطیر. علی بن محمدبن ابی بکربن ابراهیم بن ابی القاسم بن عمربن احمدبن ابراهیم بن محمدبن عیسی بن مطیر حکمی یمنی شافعی ، مشهور به ابن مطیر. رجوع به علی حکمی (ابن محمدبن ابی بکربن ...) شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ](اِخ ) ابن محمدبن ابی بکربن ابراهیم بن ابی القاسم بن عمربن احمدبن ابراهیم بن محمدبن عیسی بن مطیر حکمی یمنی شافعی ، مشهور به ابن مطیر. رجوع به علی حکمی شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی بکربن مطیر، مشهور به ابن مطیر. فقیه بود و در رجب سال 1084 هَ . ق . درشهر زیدیة درگذشت . او راست : مختصرالتلخیص در فقه . (از معجم المؤلفین بنقل از خلاصةالاثر محیی ج 3 ص <sp
مطیرةلغتنامه دهخدامطیرة. [ م َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مطیر. لیلة مطیرة؛ شبی بارانی . (مهذب الاسماء). و رجوع به مطیر شود.
مطیریلغتنامه دهخدامطیری . [ م ُطْ طَی ْ را ] (ع اِ) دعائی است مر کودکان را چون باران خواهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مامطیرلغتنامه دهخدامامطیر. [ م َ ] (اِخ ) شهرکی است [ از دیلمان به ناحیت طبرستان ] با آبهای روان و ازوی حصیری خیزد سطبر و سخت نیکو که آن به تابستان به کار دارند. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 145). در قرن دهم هجری بارفروش (بابل ) در محل سابق مامطیر بنا شد. (ترجمه ٔ م
ممطیرلغتنامه دهخداممطیر. [ م َ ] (اِخ )شهری است در طبرستان . محمدبن احمد همدانی گفته است بعد از آمل بزرگترین شهر طبرستان ممطیر است و میان آن دو شش فرسخ راه است . (از معجم البلدان ). مامطیر.