مظلملغتنامه دهخدامظلم . [ م ُ ظَ ل َ ] (ع اِ) کرکس . || زاغ . || گیاه در زمینی روئیده که پیش از این باران نرسیده آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). گیاه در زمین بی باران . (ناظم الاطباء).
مظلملغتنامه دهخدامظلم . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) یوم مظلم ؛ روز بسیارشر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (ازاقرب الموارد). || تاریک . (مهذب الاسماء) (غیاث ). شب تاریک . (آنندراج ). بسیار تاریک و ظلمانی .(ناظم الاطباء). تار. تاری . تاریک . ظلمانی . داج . مدلهم . تیره . (یاد
مزلئملغتنامه دهخدامزلئم . [ م ُ ل َ ءِم م ] (ع ص ) رونده . || درگذرنده . || بلندبرآینده در سیر و جز آن . || کوچ کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سفرکننده . (ناظم الاطباء). || ثابت و برجای . (منتهی الارب ).
مزلملغتنامه دهخدامزلم . [ م ُ زَل ْ ل َ ] (ع ص ) سبک و چست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رجل مزلم ؛ مرد بدغذا و به بدی پرورش یافته و مرد سبک هیئت . (ناظم الاطباء). || کوتاه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ظریف . || اسب گرداندام توانا. || کنار گوش بریده از ش
مزلملغتنامه دهخدامزلم . [ م ُ زَل ْ ل ِ ] (ع ص ) مرد بد غذادهنده . || گرداننده ٔ آسیا و گیرنده ٔ کنارهای آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مجلوملغتنامه دهخدامجلوم . [م َ ] (ع ص ) موی سترده . (منتهی الارب ). هن مجلوم ؛ کس موی سترده شده . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || بریده و سترده شده . (ناظم الاطباء).
مظالملغتنامه دهخدامظالم . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ستم ها. این جمع مَظلِمة به معنی ستم باشد. (آنندراج ) (غیاث ). ستم و زبردستی و ستمگری . (ناظم الاطباء) : خطا بین که بر دست ظالم برفت جهان ماند و او بر مظالم برفت . سعدی .- <span class="hl"
مظلمتلغتنامه دهخدامظلمت . [ م َ ل ِ م َ ] (ع اِمص ) مظلمة : هر کسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36).
مظلمهلغتنامه دهخدامظلمه . [ م َ ل ِ م َ ] (از ع ، اِمص ) ظلم و ستم و جور و تعدی و ستمگری و بی مروتی و بی انصافی و زبردستی و گناه . (ناظم الاطباء). در تداول فارسی ، گناه حاصل از ظلم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به فارسی به معنی وبال مستعمل است . (آنندراج ) : ناگهان
مظلمةلغتنامه دهخدامظلمة. [ م َ ل َ م َ ] (ع مص ) بیدادی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بیداد کردن . ج ، مظالم . (آنندراج ).
مظلمةلغتنامه دهخدامظلمة. [ م َ ل ِ م َ ] (ع اِمص ) دادخواهی و داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه که از ظالم طلبی و اسم است آنچه را که به ظلم از تو اخذ شده است . ج ، مَظالِم . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ستم . (از غیاث ). داد و دادخواهی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || (ا
مدجانلغتنامه دهخدامدجان . [ م ِ ] (ع ص ) لیلة مدجان ، شب تاریک . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مظلم . (از متن اللغة).
کورنمایشلغتنامه دهخداکورنمایش . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی ِ ] (ص مرکب ) تاریک . (آنندراج ). تاریک و تیره و مظلم . (ناظم الاطباء).
تیرهدیکشنری فارسی به عربیاسود , بشع , ثقيل , سديمي , سميک , ضبابي , ظلام , عکر , غائم , غامض , کييب , مظلم , مغيم , موهل
مظلمتلغتنامه دهخدامظلمت . [ م َ ل ِ م َ ] (ع اِمص ) مظلمة : هر کسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36).
مظلمهلغتنامه دهخدامظلمه . [ م َ ل ِ م َ ] (از ع ، اِمص ) ظلم و ستم و جور و تعدی و ستمگری و بی مروتی و بی انصافی و زبردستی و گناه . (ناظم الاطباء). در تداول فارسی ، گناه حاصل از ظلم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به فارسی به معنی وبال مستعمل است . (آنندراج ) : ناگهان
مظلمه کارلغتنامه دهخدامظلمه کار. [ م َ ل ِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) ظالم و بیدادگر. (آنندراج ). ظالم و بیداد و بی انصاف و ستمگر. (ناظم الاطباء).
مظلمةلغتنامه دهخدامظلمة. [ م َ ل َ م َ ] (ع مص ) بیدادی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بیداد کردن . ج ، مظالم . (آنندراج ).
مظلمةلغتنامه دهخدامظلمة. [ م َ ل ِ م َ ] (ع اِمص ) دادخواهی و داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه که از ظالم طلبی و اسم است آنچه را که به ظلم از تو اخذ شده است . ج ، مَظالِم . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ستم . (از غیاث ). داد و دادخواهی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || (ا