مع الفارقواژهنامه آزادقیاس مع الفارق:تشبیه چیزی به دیگری، بدون اینکه شباهت و اشتراکی میان آن ها باشد. دو امر بی ربط را با هم یکی دانستن و برای هر دو حکم مشابهی صادر کردن.
نه پشت دیوار ماnot in my backyard, NIMBYواژههای مصوب فرهنگستانباوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد
قیاس مع الفارقواژهنامه آزاد(قیاسِ مَعَ الفارِق):دو چیز نامربوط را با هم مقایسه کردن، استفاده از یک دلیل یا مثال برای اثبات چیزی که با آن دلیل یا مثال مناسبتی ندارد قیاس مع الفارق یا مقایسه نادرست یا مغالطه تمثیل از طریق اهمال در شرایط استدلال استقرایی پدید می آید که موضوع آن سرایت حکم یک امر به امر دیگر باشد بدون آنکه شباهت ک
مقایسهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ] مقایسهشده، منطبق، نسبی بهتر، برتر، بدتر، کهتر معالفارق، علیالسویه
قیاسفرهنگ فارسی عمید۱. برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت؛ سنجش؛ مقایسه.۲. اندازهگیری.۳. گمان.۴. (اسم) اندازه.⟨ قیاس معالفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بیآنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد.
عدم تشابهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ] عدم تشابه، افتراق، نابرابری تفاوت، فرق، تمایز، مغایرت یکتایی، نوآوری تغییر چهره ◄ نقاب تجسمغیرواقعی قیاس معالفارق
فارقلغتنامه دهخدافارق . [ رِ ] (ع ص )نعت فاعلی از فَرق و فرقان . آنکه میان حق و باطل فرق گذارد. (از اقرب الموارد). جداکننده . ممیز. تأنیث آن فارقة. ج ، فارقات ، فوارق . || ماده شتری که از درد زایمان به خود پیچد. ج ، فوارق ، فُرَّق ، فُرُق . (از اقرب الموارد). || ماده خری که ازدرد زایمان به خ
معلغتنامه دهخدامع. [ م َ ع َ ] (ع حرف اضافه ) وا. (ترجمان القرآن ). به معنی با، و آن اسم است زیرا تنوین می پذیرد و حرف جر بر آن داخل می شود و ساکن می گرددچنانکه گویند جاؤا معاً. و یا حرف خفض است و یا کلمه ای است که چیزی را به چیز دیگر ضمیمه می کند و اصل آن «معاً» است . و یا برای مصاحبت است
معلغتنامه دهخدامع. [ م َع ع ] (ع مص ) گداخته شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)؛ مع هذاالشحم و غیره معاً؛ گداخته شد این پیه و جز آن . (ناظم الاطباء).
دمعلغتنامه دهخدادمع. [ دَ ] (ع اِ) اشک چشم از اندوه و یا شادی . ج ، دموع ، اَدْمُع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اشک . سرشک . آب چشم . (یادداشت مؤلف ). آب چشم . ج ، دموع . (مهذب الاسماء). اشک چشم . (غیاث ). اشک . (ترجمان القرآن جرجانی ص <span class="hl" dir="l
دمعلغتنامه دهخدادمع. [ دَ / دَ م َ ] (ع مص ) اشک باریدن چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رفتن اشک . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
دمعلغتنامه دهخدادمع. [ دُ م ُ ] (ع اِ) نشان و اثر آب چشمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشان و اثری در مجرای دمعه . (ناظم الاطباء). نشان در مجرای اشک ، و آن خطی کوچک است . (از اقرب الموارد).
حرف جمعلغتنامه دهخداحرف جمع. [ ح َ ف ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اداة جمع. علامت جمع. و آن «ها» برای غیرجانداران و «ان » از برای زندگان ، گیاهها و حیوانات است . شمس قیس گوید: و آن هاء و الفی است که در اواخر بعضی اسامی جمع را باشد، چنانکه زرها و گوهرها. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص <span c