معاضدلغتنامه دهخدامعاضد. [ م َ ض ِ ](ع اِ) ج ِ مِعضَد به معنی بازوبند. (آنندراج ). ج ِ معضد. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وللاناث مالهن من المداری والأکالیل و الاسورة... و المعاضد. (الجماهر ص 22). و رجوع به معضد شود.<br
معاضدلغتنامه دهخدامعاضد. [ م ُ ض ِ ] (ع ص ) یاری نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یاری کننده و دستگیر و معاون و مددگار و هم بازو. (ناظم الاطباء). دستیار. یار. معین . ناصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سروران ایشان به خلیفه نوشتندکه ما بندگان آل
محدثلغتنامه دهخدامحدث . [ م ُ دَ ] (اِخ ) منزلی است در راه مکه بعد از شش میل از نقره . (از معجم البلدان ). || نام دهی است به واسط. || نام دهی است به بغداد. (منتهی الارب ).
محدثلغتنامه دهخدامحدث . [ م ُ دَ ] (اِخ ) نامی از نامهای قرآن مجید: ما یأتیهم من ذکر من ربهم محدث . (قرآن 2/21).
محدثلغتنامه دهخدامحدث . [ م ُ ح َدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تحدیث .آنکه حدس و گمان وی راستین باشد گوئی که آنچه که گمان برده است به وی الهام شده . (از اقرب الموارد). مرد راست گمان . (ناظم الاطباء). صاحب کشاف گوید: در حاشیه ٔ مشکوة است که محدث صادق الظن را نامند که گوئی از ملأ اعلا او را اله
معاضدتلغتنامه دهخدامعاضدت . [ م ُ ض َ / ض ِ دَ ] (از ع ، اِمص ) یاری دادن و بازوی یکدیگر بودن . (غیاث ). پشتی کردن . یاری کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || یاری . یارمندی . نصرت . اعانت . معاونت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمام
معاضدةلغتنامه دهخدامعاضدة. [ م ُ ض َ دَ ] (ع مص ) با کسی یار بودن . (تاج المصادر بیهقی ). با هم یاری نمودن . (منتهی الارب ). یاری دادن و بازوی یکدیگر بودن . (آنندراج ). یاری کردن و معاونت نمودن همدیگر را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاضدت شود.
معاضدیهلغتنامه دهخدامعاضدیه . [ م ُ ض ِ دی ی َ ] (اِخ ) نام محلی میان راه نطنز و نائین میان خالق آباد و دو راهه ٔ اصفهان در488 هزارگزی تهران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معاضدتدیکشنری فارسی به انگلیسیaid, bailout, co-operation, contribution, cooperation, ministration, ministry, partnership, teamwork
مساعدفرهنگ مترادف و متضاد۱. سازگار، مطلوب، مناسب، موافق ۲. معاضد، یار، یاور ۳. همبازو، همراه ≠ نامساعد
معاندفرهنگ مترادف و متضاد۱. خصم، دشمن، عدو، متخاصم، معارض، منازع ۲. سرکش، لجوج، نافرمان ≠ معاون، معاضد
معضدلغتنامه دهخدامعضد. [ م ِ ض َ ] (ع اِ) داس درخت بر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). داس و یا شمشیرمانندی که بدان درخت می برند. ج ، معاضد. (ناظم الاطباء). دهره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سیف که خوار داشته شود به درخت بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شمشیری که به درخت بریدن مستعمل شده با
معاضدتلغتنامه دهخدامعاضدت . [ م ُ ض َ / ض ِ دَ ] (از ع ، اِمص ) یاری دادن و بازوی یکدیگر بودن . (غیاث ). پشتی کردن . یاری کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || یاری . یارمندی . نصرت . اعانت . معاونت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمام
معاضدةلغتنامه دهخدامعاضدة. [ م ُ ض َ دَ ] (ع مص ) با کسی یار بودن . (تاج المصادر بیهقی ). با هم یاری نمودن . (منتهی الارب ). یاری دادن و بازوی یکدیگر بودن . (آنندراج ). یاری کردن و معاونت نمودن همدیگر را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاضدت شود.
معاضدیهلغتنامه دهخدامعاضدیه . [ م ُ ض ِ دی ی َ ] (اِخ ) نام محلی میان راه نطنز و نائین میان خالق آباد و دو راهه ٔ اصفهان در488 هزارگزی تهران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معاضدتدیکشنری فارسی به انگلیسیaid, bailout, co-operation, contribution, cooperation, ministration, ministry, partnership, teamwork