معالیلغتنامه دهخدامعالی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَعلاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلندیها. (غیاث ) (آنندراج ) . مقامات بلند. بزرگواریها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شرفها. منزلتهای عالی : قطب معالی ملک محمد محمودآن ز همه خسروان ستوده به هر ف
محولیلغتنامه دهخدامحولی . [ م ُ ح َوْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به محول که قریه ای است در دوفرسنگی بغداد. (الانساب سمعانی ). منسوب به محول ، شهرکی در غرب بغداد.
محلیلغتنامه دهخدامحلی . [ م َ ح َل ْ لی ی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن سلیمان محلی شافعی متولد در محلةالکبری و متوفی در 1097 هَ . ق . او راست : حاشیه ٔ بر تفسیر بیضاوی . (از تاج العروس ).
محلیلغتنامه دهخدامحلی . [ م َ ح َل ْ لی ی ] (اِخ ) محمدبن احمدبن ابراهیم بن احمد شافعی محلی ، مکنی به ابوعبداﷲ ملقب به جلال الدین معروف به جلال محلی و جلال الدین محلی . رجوع به جلال الدین محلی شود.
محلیلغتنامه دهخدامحلی . [ م ُ ] (ع ص ) آرایش کننده ٔ چشمها. رجوع به احلاء شود. || کسی که چیزی را شیرین می کند. (ناظم الاطباء). شیرین گرداننده . || شیرین یابنده چیزی را. (آنندراج ). رجوع به احلاء و تحلیة شود.
معالیقلغتنامه دهخدامعالیق . [ م َ] (ع اِ) ج ِ مِعلاق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ معلاق و معلوق . (ناظم الاطباء). رجوع به معلاق شود.- معالیق کبد ؛ آنچه که کبد از وی آویخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی
معلیلغتنامه دهخدامعلی . [ م ُ لا ] (ع مص ) مصدر میمی است به معنی علو. ج ، معالی . (غیاث ، ذیل معالی ) (آنندراج ).
معلاةلغتنامه دهخدامعلاة. [ م َ ] (ع اِ) بزرگی . ج ، معالی . (مهذب الاسماء). بلندی در قدر و منزلت . ج ، معالی . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء). رفعت و شرف . (اقرب الموارد). || (مص ) بزرگی و بلندی قدر ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسب شرف کردن و ورزیدن بزرگی و بلندی قدر. (ناظم
خسائسلغتنامه دهخداخسائس . [ خ َ ءِ ] (ع اِ) ناکسی ها و زبونیها. || چیزهای زبون . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).- خسائس امور ؛ مقابل معالی امور. (یادداشت بخط مؤلف ).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع ُ ] (اِ) ممال عُلی ̍ در فارسی . رجوع به عُلی ̍ شود : جمال حسن معالی ابوالحسن طاهرکه از ثری اثر قدر اوست تا به علی .ادیب صابر.
معالیقلغتنامه دهخدامعالیق . [ م َ] (ع اِ) ج ِ مِعلاق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ معلاق و معلوق . (ناظم الاطباء). رجوع به معلاق شود.- معالیق کبد ؛ آنچه که کبد از وی آویخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی
درةالمعالیلغتنامه دهخدادرةالمعالی . [ دُرْ رَ تُل ْ م َ ] (اِخ ) (1295 - 1344 هَ. ق .) از نخستین مؤسسین مدرسه ٔ دخترانه در تهران . پدرش شمس المعالی مدرسه ٔ معرفت را تأسیس کرد و درةالمعالی مدرسه ٔ مخدرات اسلامی را <span class="hl"
تاج المعالیلغتنامه دهخداتاج المعالی . [ جُل ْ م َ ] (اِخ ) محمدبن جعفربن محمد. در سال 461 هَ . ق . شریف مکه شد. (معجم الانساب صص 30 - 31 ذیل اشراف مکه ).
تاج المعالیلغتنامه دهخداتاج المعالی . [جُل ْ م َ ] (اِخ ) محمدبن شکربن ابوالفتوح حسن بن جعفرالحسنی (متوفی بسال 453 هَ . ق . مساوی 1061 م .) زرکلی در ترجمه ٔ احوال او آرد: آخرین کسی است از بنی موسی بن عبداﷲبن موسی الجون از حسنیین که
حسین صدرالمعالیلغتنامه دهخداحسین صدرالمعالی . [ ح ُ س َ ن ِ ص َ رُل ْ م َ ] (اِخ ) (سید ...خان ) شیرازی . درگذشته ٔ 1332 هَ . ق . او راست : ترجمه ٔ «بوسه ٔعذراء» از جرجی زیدان به فارسی . (ذریعه ج 3 ص 155</span
شمس المعالیلغتنامه دهخداشمس المعالی . [ ش َ سُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) آفتاب بلندیها. (فرهنگ فارسی معین ).