معتدیلغتنامه دهخدامعتدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) ستمگر. (ناظم الاطباء). ستمکار. ظالم . بیدادگر. متجاوز از حق . ج ، معتدین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ولاتعتدوا ان اﷲ لایحب المعتدین . (قرآن 190/2). کذالک نطبع علی قلوب المعتدین . (قرآن <s
محتذیلغتنامه دهخدامحتذی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) کارکننده بر نهاد کسی . (آنندراج ). تقلیدکننده و اقتداکننده وکسی که بر نهاد دیگری کار کند. || کفش پوشیده . || به کسی پی برده . (ناظم الاطباء).
مهتدیلغتنامه دهخدامهتدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) راه راست یافته و راه نموده شده و دلالت شده به راه سلامتی . (ناظم الاطباء). بر راه راست . (مهذب الاسماء). هدایت یافته . راه یافته . راه برده . رشید. راشد. (یادداشت مؤلف ) : من یهد اﷲ فهو المهتدی و من یضلل فاولئک هم الخاسرون .
مهتدیلغتنامه دهخدامهتدی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) ابن حمادبن عمرو الذهلی . امیر بخارا بود و او به امر ابوالعباس طوسی شهر بخارا را باره زد. (از تاریخ بخارا ص 41).
معتدلغتنامه دهخدامعتد. [ م ُ ت َ / م ُ ت َ دِن ْ ] (ع ص ) به معنی از حد درگذرنده و سخت ستمکار در اصل معتدی بوده «یا» در حالت جری و رفعی ساقط شد. (غیاث ) (آنندراج ). از حد درگذشته و سخت ستمکار. (ناظم الاطباء) : و ما یکذب به الاکل معتد ا