معترف

mo'taref

معنی

اعتراف‌کننده؛ اقرار‌کننده.

مترادف

خستو، قایل، مقر، اعترافکننده، اقرارکننده، مذعن

برابر پارسی

خستو

جست‌وجوی دقیق

معترف

لغت‌نامه دهخدا

معترف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) مرد مقر به گناه خود. (آنندراج ). آن که اعتراف می کند و اقرار می نماید نادانی و گناه خویش را. (ناظم الاطباء). || اقرارکننده . (غیاث ) (آنندراج ). خستو. مقر. مُذعِن . اعتراف کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و حال آنکه م

معترف

دیکشنری عربی به فارسی

تصديق شده

معترف

فرهنگ فارسی عمید

اعتراف‌کننده؛ اقرار‌کننده.

معترف

دیکشنری فارسی به انگلیسی

confessor, professed, self-confessed

معترف

فرهنگ فارسی معین

(مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اقرارکننده ، اعتراف کننده .

جست‌وجوی هم‌آوا

محترف

لغت‌نامه دهخدا

محترف . [ م ُ ت َ رَ ] (ع اِ) جای کسب و حرفه . (از اقرب الموارد). جای کسب کردن و ورزیدن . (ناظم الاطباء).

محترف

لغت‌نامه دهخدا

محترف . [ م ُ ت َ رِ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتراف . هم پیشه و صاحب پیشه . (آنندراج ). پیشه ور. (دهار). صاحب حرفه . (از اقرب الموارد). پیشه ور و صنعتگر. (ناظم الاطباء) : طبع تیز دوربین محترف چون خر پیرش ببین آخر خرف .مولوی (

محترف

فرهنگ فارسی عمید

صاحب‌حرفه؛ پیشه‌ور.

محترف

فرهنگ فارسی معین

(مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پیشه ور، صنعتگر.

محترف

فرهنگ مترادف و متضاد

بازرگان، پیشهور، کاسب

جست‌وجوی مشابه

معترفا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

confessedly

معترف بودن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

admit, confess

معترف شدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

yield

معترف شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. اعتراف کردن، اقرار کردن، خستو شدن ۲. اذعان کردن

رباح بن معترف

لغت‌نامه دهخدا

رباح بن معترف . [ رَح ِ ن ِ م ُ ت َ رِ ] (اِخ ) قرشی قهری . از صحابه ٔ حضرت رسول بود و در روز فتح مکه اسلام آورد. وی در تجارت شریک عبدالرحمان بن عوف که از عشره ٔ مبشره بشمار است ، بود. (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج 1 قسم <span class=