معتقد شدن

مترادف

۱. باور کردن، مطمئن شدن
۲. اعتقاد آوردن، ایمانآوردن، گرویدن ≠ منکر شدن
۳. ارادت پیدا کردن

جست‌وجوی دقیق

معتقد شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. باور کردن، مطمئن شدن ۲. اعتقاد آوردن، ایمانآوردن، گرویدن ≠ منکر شدن ۳. ارادت پیدا کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

محتقد

لغت‌نامه دهخدا

محتقد. [ م ُت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتقاد. باران که ایستاده شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

معتقد

لغت‌نامه دهخدا

معتقد. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع اِ) آنچه بدان اعتقاد داشته باشند. مورد اعتقاد. عقیده . ج ، معتقدات . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و معتقد ایشان باطل . (کشف الاسرار ج 2 ص <span class="hl"

معتقد

لغت‌نامه دهخدا

معتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) گرونده و یقین کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). اعتقاد دارنده و باورکننده و گرونده و گرویده و یقین کننده و ایمان آورنده . (ناظم الاطباء) : اولاً لشکر آن مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند و سپاه سالاران در عابش و...

معتکد

لغت‌نامه دهخدا

معتکد. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) لازم گیرنده ٔچیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). لازم گرفته . (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتکاد شود.

معتقد

فرهنگ فارسی عمید

آنچه انسان به آن عقیده دارد؛ عقیده؛ اعتقاد.

جست‌وجوی متن

trinitarians

دیکشنری انگلیسی به فارسی

trinitarians، معتقد به تثلیث، معتقد بوجود اقانیم ثلاثه

believeth

دیکشنری انگلیسی به فارسی

معتقد است

Trinitarian

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سه گانه، معتقد به تثلیث، معتقد بوجود اقانیم ثلاثه

believes

دیکشنری انگلیسی به فارسی

معتقد است، باور کردن، معتقد بودن، اعتقاد داشتن، عقیده داشتن، اعتقاد کردن، گمان داشتن، ایمان اوردن

حلولی

فرهنگ فارسی عمید

معتقد به حلول.

جست‌وجوی هم‌آغاز

معتقد

لغت‌نامه دهخدا

معتقد. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع اِ) آنچه بدان اعتقاد داشته باشند. مورد اعتقاد. عقیده . ج ، معتقدات . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و معتقد ایشان باطل . (کشف الاسرار ج 2 ص <span class="hl"

معتقد

لغت‌نامه دهخدا

معتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) گرونده و یقین کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). اعتقاد دارنده و باورکننده و گرونده و گرویده و یقین کننده و ایمان آورنده . (ناظم الاطباء) : اولاً لشکر آن مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند و سپاه سالاران در عابش و...

معتقد

فرهنگ فارسی عمید

آنچه انسان به آن عقیده دارد؛ عقیده؛ اعتقاد.

معتقد

فرهنگ فارسی عمید

عقیده‌مند؛ باعقیده؛ گرونده.

معتقد

دیکشنری فارسی به عربی

مومن

جست‌وجوی هم‌قافیه

معتقد

لغت‌نامه دهخدا

معتقد. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع اِ) آنچه بدان اعتقاد داشته باشند. مورد اعتقاد. عقیده . ج ، معتقدات . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و معتقد ایشان باطل . (کشف الاسرار ج 2 ص <span class="hl"

معتقد

لغت‌نامه دهخدا

معتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) گرونده و یقین کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). اعتقاد دارنده و باورکننده و گرونده و گرویده و یقین کننده و ایمان آورنده . (ناظم الاطباء) : اولاً لشکر آن مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند و سپاه سالاران در عابش و...

معتقد

فرهنگ فارسی عمید

آنچه انسان به آن عقیده دارد؛ عقیده؛ اعتقاد.

معتقد

فرهنگ فارسی عمید

عقیده‌مند؛ باعقیده؛ گرونده.

معتقد

دیکشنری فارسی به عربی

مومن

ترجمه مقاله