معتمدلغتنامه دهخدامعتمد. [ م ُ ت َ م َ ](ع ص ) اعتمادکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مورد اعتماد،ثقه . امین . استوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر او را برانداخته آید و معتمدی از جهت خداوند در آنجا نشیند پادشاه را خ
معتمدلغتنامه دهخدامعتمد. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) اعتمادکننده بر کسی . (غیاث ) (آنندراج ). || تکیه کننده . (ناظم الاطباء).
معتمدفرهنگ فارسی عمید۱. کسی یا چیزی که به آن اعتماد کنند.۲. کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده.
مهتمطلغتنامه دهخدامهتمط. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) آنکه ستم می کند و منع می کند دیگری را از حق خودش . || بدگو. دشنام گو. عیب گو. (ناظم الاطباء). دشنام دهنده . نقیضه گو. (آنندراج ). و رجوع به اهتماط شود.
معتمد علیهلغتنامه دهخدامعتمد علیه . [ م ُ ت َ م َ دُن ْ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) آنکه بروی در چیزی اعتماد می کنند. صادق و امین و بادیانت و درست و راست . (ناظم الاطباء). مورد اعتماد. مورد اطمینان : تا به اوج ارادت برسید و مقرب حضرت سلطان و مشارالیه و معتمد علیه گشت . (گلست
معتمدالدولهلغتنامه دهخدامعتمدالدوله . [ م ُ ت َ م َ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) رجوع به قرواش بن مقلدبن مسیب و اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 37 شود.
معتمدالدولهلغتنامه دهخدامعتمدالدوله . [ م ُ ت َ م َ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) عبدالوهاب اصفهانی متخلص به نشاط. رجوع به نشاط شود.
معتمدالدولهلغتنامه دهخدامعتمدالدوله . [ م ُ ت َ م َ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) رجوع به فرهاد میرزا شود.
معتمدالملکلغتنامه دهخدامعتمدالملک . [ م ُ ت َ م َ دُل ْ م ُ ] (اِخ ) رجوع به ابن تلمید... ابوالفرج و ابوالفرج یحیی بن ساعد... شود.
معتمدیهلغتنامه دهخدامعتمدیه . [ م ُ ت َ م َ دی ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تحت جلگه است که در بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور واقع است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رابینواژهنامه آزادمتعهد ، مشاور به معنای مشاور و معتمد _نامی کردی است مشاور-معتمد- در ایران باستان مشاور و معتمد؛ نامی کردی.
امینفرهنگ مترادف و متضاداستوار، امانتدار، ثقه، درستکار، درست، درستکردار، صالح، موتمن، معتمد، معتمد، موثق
معتمدالدولهلغتنامه دهخدامعتمدالدوله . [ م ُ ت َ م َ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) رجوع به قرواش بن مقلدبن مسیب و اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 37 شود.
معتمدالدولهلغتنامه دهخدامعتمدالدوله . [ م ُ ت َ م َ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) عبدالوهاب اصفهانی متخلص به نشاط. رجوع به نشاط شود.
معتمدالدولهلغتنامه دهخدامعتمدالدوله . [ م ُ ت َ م َ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) رجوع به فرهاد میرزا شود.
معتمدالملکلغتنامه دهخدامعتمدالملک . [ م ُ ت َ م َ دُل ْ م ُ ] (اِخ ) رجوع به ابن تلمید... ابوالفرج و ابوالفرج یحیی بن ساعد... شود.
معتمد علی الغتنامه دهخدامعتمد علی ا. [ م ُ ت َ م ِ دُ ع َ لَل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ و اعلام زرکلی ج 3 ص 910 شود.
نامعتمدلغتنامه دهخدانامعتمد. [ م ُ ت َ م َ ] (ص مرکب ) آنکه قابل اعتبار و اعتماد نبود. (ناظم الاطباء). نامعتبر. مقابل معتمد.
علامتگذار معتمدtrusted flaggerواژههای مصوب فرهنگستانکاربری که موارد نقض مقررات تهیه و نشر محتوا در برخی شبکههای اجتماعی را گزارش میکند