معجزلغتنامه دهخدامعجز. [ م َ ج َ / م َ ج ِ ] (ع مص ) ناتوان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناتوان گردیدن . معجزة [ م َ ج َ / ج ِ زَ ] . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترک دادن چیزی را، که کر
معجزلغتنامه دهخدامعجز. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ، اِ) عاجزکننده . (آنندراج ) (غیاث ). درمانده کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عاجزی گرگ است ای غافل که او مردم خوردعاجزی تو بی گمان هر چند کاکنون معجزی . ناصرخسرو.تو معجز ملکانی و هست ر
محززلغتنامه دهخدامحزز. [ م ُ ح َزْ زَ ] (ع ص ) دندان سر تیز کرده چنانکه دندان جوانان باشد. (از منتهی الارب ). دندان تیزکرده . || دندانه دار. (ناظم الاطباء). درشت . خشن . ناهموار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
محززلغتنامه دهخدامحزز. [ م ُ ح َزْ زِ ] (ع ص )تیزکننده ٔ سر دندان . || برهم ساینده ٔ دندان و اندازه کننده ٔ آن . (از منتهی الارب ). || دندانه ساز. || حکاک و کنده گر. || آنکه نقب میکند و سوراخ میکند. (ناظم الاطباء).
معززلغتنامه دهخدامعزز. [ م ُ ع َزْ زَ ] (ع ص ) توانا کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعزیز شود. || ارجمند گردانیده شده .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). گرامی . عزیز داشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تعظیم شده و توقیرشده و ستوده ش
معجزهلغتنامه دهخدامعجزه . [ م ُ ج ِ زَ / زِ ] (از ع ، اِ) چون خرق عادتی از نبی صادر شود که خلق از آوردن مثل آن عاجز آید آن را معجزه گویند و چون از ولی خرق عادتی پیدا گردد آن را کرامت خوانند و چون خرق عادتی از کافر به ظهور آید آن را استدراج گویند. (آنندراج ) (غ
معجزةلغتنامه دهخدامعجزة. [ م َ ج َ زَ / م َ ج ِ زَ ] (ع مص ) رجوع به معجز [ م َ ج َ / م َ ج ِ ] شود. || (اِ) جایی که در آن از کسب عاجز باشند و منه الحدیث : ولاتلبثوا بدار معجزة؛ یعنی در جایی که از کسب عاجز باشید اقامت نکنید. (
معجزةلغتنامه دهخدامعجزة. [ م ِ ج َ زَ ] (ع اِ) کمربند بدان جهت که متصل کمر صاحب خود باشد. (منتهی الارب ). کمربند و منطقه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معجزةلغتنامه دهخدامعجزة. [ م ُ ج ِ زَ ] (ع اِ) آنچه نبی عاجز کند بدان خصم را وقت غلبه جستن در دعوی . ج ، معجزات . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). امر خارق العاده ای که مردم را از آوردن نظیر آن عاجز می کند و عادةً مقرون به دعوی نبوت است و در این کلمه هاء برای مبالغه باشد. (از اقرب الموارد). و
فندفرهنگ فارسی عمیدمکر؛ حیله؛ فریب؛ نیرنگ؛ دروغ؛ ترفند: ◻︎ چه کند با تو حیلهٴ بدخواه / پیش معجز چه قدر دارد فند (شمس فخری: مجمعالفرس: فند).
گوشتلغتنامه دهخداگوشت . [ گ ُ وِ] (اِمص ) گُوِش . گُوِشْن . گفتار. گویش : معجز پیغمبر مکی تویی به کنش و به منش و به گوشت .محمدبن مخلد سگزی (از تاریخ سیستان ).
ردالعجزعلی الصدرفرهنگ فارسی عمیددر بدیع، تکرار کلمۀ اول مصراع اول در آخر مصراع دوم، مانند کلمۀ «عصا» در این شعر: عصا برگرفتن نه معجز بُوَد / همی اژدها کرد باید عصا (غضایری: شاعران بیدیوان: ۴۵۸)؛ تصدیر.
آیتفرهنگ فارسی عمید۱. نشانه؛ علامت؛ آیه؛ نشان.۲. معجز؛ معجزه.۳. [قدیمی، مجاز] مرد بزرگ و چیز عجیب.۴. [مجاز] دلیل؛ حجت.۵. هریک از جملههای قرآن.
افتکونلغتنامه دهخداافتکون . [ ] (اِخ ) نام جائیست که از آنجا چگن (نوعی از کشیده و زرکش دوزی ) خوب آرند. و این اسم در ابیات زیر آمده است : جگن را طلب کرد از افتکون (کذا)که رنگین و باجاه آمد برون . نظام قاری .معجز انطاکی و چکن افتکون ا
معجزهلغتنامه دهخدامعجزه . [ م ُ ج ِ زَ / زِ ] (از ع ، اِ) چون خرق عادتی از نبی صادر شود که خلق از آوردن مثل آن عاجز آید آن را معجزه گویند و چون از ولی خرق عادتی پیدا گردد آن را کرامت خوانند و چون خرق عادتی از کافر به ظهور آید آن را استدراج گویند. (آنندراج ) (غ
معجزةلغتنامه دهخدامعجزة. [ م َ ج َ زَ / م َ ج ِ زَ ] (ع مص ) رجوع به معجز [ م َ ج َ / م َ ج ِ ] شود. || (اِ) جایی که در آن از کسب عاجز باشند و منه الحدیث : ولاتلبثوا بدار معجزة؛ یعنی در جایی که از کسب عاجز باشید اقامت نکنید. (
معجزةلغتنامه دهخدامعجزة. [ م ِ ج َ زَ ] (ع اِ) کمربند بدان جهت که متصل کمر صاحب خود باشد. (منتهی الارب ). کمربند و منطقه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معجزةلغتنامه دهخدامعجزة. [ م ُ ج ِ زَ ] (ع اِ) آنچه نبی عاجز کند بدان خصم را وقت غلبه جستن در دعوی . ج ، معجزات . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). امر خارق العاده ای که مردم را از آوردن نظیر آن عاجز می کند و عادةً مقرون به دعوی نبوت است و در این کلمه هاء برای مبالغه باشد. (از اقرب الموارد). و