معدودلغتنامه دهخدامعدود. [ م َ ] (ع ص ) شمارکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). شمرده شده و به حساب آمده و حساب شده . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- معدود شدن ؛ شمرده شدن : به جهد قطره ٔ باران کجا شود معلوم به چاره برگ درختا
مهضوضلغتنامه دهخدامهضوض . [ م َ ] (ع ص ) نعت است از هض ؛ به معنی چیز شکسته و کوفته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
محدودلغتنامه دهخدامحدود. [ م َ ] (اِخ ) نام رودی است در خاک عراق در نزدیکی انبار در جانب غربی آن که به دستور خیزران آن را حفر کردند و نامش مریان است و چون هرطایفه ای جهتی از آن را برای خویش حدی قرار داده است این نام به روی اطلاق کرده اند. (از معجم البلدان ).
محدودلغتنامه دهخدامحدود. [ م َ ] (ع ص ) از اطراف احاطه شده . پیدا کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حد گذارده شده . اندازه کرده . متناهی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و عدد این رودهای صناعی نه محدود است که اندر آن به هر زمانی زیادت و نقصان افتد. (حدودالعالم چ دانشگاه ص <spa
مهدویتلغتنامه دهخدامهدویت . [ م َ دَ وی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مهدی (امام منتظر) بودن . طبق معتقدات مذهب شیعه ٔ امامی و نیز برطبق روایات بسیاری که در کتابهای اهل سنت و جماعت آمده است ، در آخرالزمان مهدی از آل محمد ظهور خواهد کرد. در میان احادیث نبوی ، این حدیث دیده می شود که «اگر فقط یک روز
معدوداتلغتنامه دهخدامعدودات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معدودة. رجوع به معدود و معدودة شود.- ایام معدودات ؛ روزهای اندک و قابل شمارش : ایاماً معدودات فمن کان منکم مریضاً او علی سفر فعدة من ایام اخر. (قرآن 184/2).
معدودةلغتنامه دهخدامعدودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) تأنیث معدود. شمرده . شمارکرده . ج ، معدودات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و قالوا لن تمسنا النار الا ایاماً معدودة. (قرآن 80/2). و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فیه من الزاهدین . (قرآن <span class="hl" dir="lt
معدوداتلغتنامه دهخدامعدودات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معدودة. رجوع به معدود و معدودة شود.- ایام معدودات ؛ روزهای اندک و قابل شمارش : ایاماً معدودات فمن کان منکم مریضاً او علی سفر فعدة من ایام اخر. (قرآن 184/2).
معدودةلغتنامه دهخدامعدودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) تأنیث معدود. شمرده . شمارکرده . ج ، معدودات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و قالوا لن تمسنا النار الا ایاماً معدودة. (قرآن 80/2). و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فیه من الزاهدین . (قرآن <span class="hl" dir="lt
نامعدودلغتنامه دهخدانامعدود. [ م َ ] (ص مرکب ) بی حساب . بی شمار. ناشمار. بیکران . بی قیاس . بی اندازه . بسیار. || ناشمرده . (ناظم الاطباء). شمرده ناشده : من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرندخلق آفاق ، بماند طرفی نامعدود.سعدی .