معرجلغتنامه دهخدامعرج . [ م َ رَ ](ع مص ) بلند گردیدن و برآمدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عروج شود.
معرجلغتنامه دهخدامعرج . [ م ِ / م َ رَ ] (ع اِ) نردبان و مصعد. مِعراج . ج ، معارج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نردبان و محل صعود. (ناظم الاطباء) : ای نفس تو معرج معانی معراج تو نقل آسمانی .نظامی .</
معرجلغتنامه دهخدامعرج . [ م ُ ع َرْ رَ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ خطدار در پیچیدگی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامه ای است نفیس و منقش . (غیاث ) (آنندراج ) : در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم در معرج غلطم و معراج رضوان جای من . <p class="author
مهریزلغتنامه دهخدامهریز. [ م َ ] (اِخ ) از بلوکات شهر یزد، مرکز آن بغدادآباد و عده ٔ قری 20 و مساحت آن 72 فرسخ است ، با 10790 تن جمعیت . (یادداشت مؤلف ).
محرجلغتنامه دهخدامحرج . [ م ُ ح َرْرَ ] (ع ص ) کلب محرج ؛ سگی که قلاده ٔ مهره ٔ حراج [ گوش ماهی ] به گردن دارد. (منتهی الارب ).
محرزلغتنامه دهخدامحرز. [ م ُرِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احراز. کسی که گرد می آورد مزد را و سود می برد و برخورداری میکند از آن . (ناظم الاطباء). گردآورنده و گیرنده ٔ مزد. (آنندراج ). || استوارکننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آگاه و هوشیار. || پرهیزگار. (ناظم الاطباء). بازدارنده ٔ فرج از زنا.
محرجلغتنامه دهخدامحرج . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) آن که تنگ میگیرد بر کسی . (از منتهی الارب ). || آنکه تنگ میکند بر کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || آنکه حرام و ناروا میکند چیزی را. (ناظم الاطباء). حرام کننده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || آنکه سوگند یاد میکند. (ناظم الا
محرجلغتنامه دهخدامحرج . [ م ُ رِ ] (ع ص ) آنکه در گناه و یا خواری اندازد کسی را و مضطر گرداند او را به سوی گناه . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
معارجفرهنگ نامها(تلفظ: maeārej) (عربی) (جمعِ مَعرَج و مِعراج) (در قدیم) نردبانها ، پلکانها ؛ سورهی هفتادم از قرآن کریم دارای چهل و چهار آیه .
مَعَارِجِفرهنگ واژگان قرآندرجات بالا - نردبانها (کلمه معارج جمع معرج است که مفسرين آن را به آلت صعود يعني نردبان و کنایه است از مقامات ملکوت که فرشتگان هنگام مراجعه به خداي سبحان به آن عروج ميکنند )
معارجلغتنامه دهخدامعارج . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ معراج . (منتهی الارب ) (دهار). ج ِ معرج [ م ِ رَ / م َ رَ ] . (ناظم الاطباء). ج ِ معرج و معراج . (اقرب الموارد). نردبانها و این جمع معراج است . (غیاث ) (آنندراج ). پایه ها : در مدارج موجود
معیرلغتنامه دهخدامعیر. [ م ُ ع َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ثوب معیر؛ جامه ٔ گور چشم . (مهذب الاسماء). قسمی از جامه ٔ ابریشمین منقش که در آن خالهایی باشد شبیه به چشم گورخر. (ناظم الاطباء): که وراء ممزج و معرج بغدادی و مطیر و معیر ششتری و دبیقی و قباطی مصری ووشی عدنی و برد یمنی تواند بود. (منشآت خاقا
ممزجلغتنامه دهخداممزج . [ م ُ م َزْ زَ ] (ع ص ، اِ) جامه ای است قیمتی از قسم کتان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نوعی جامه یعنی پارچه که زر در آن به کار می رفته است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : پس مأمون آن روز جامه خانه ها عرض کردن خواست و از آن هزار قبای اطلس معدنی و ملکی