معرفلغتنامه دهخدامعرف . [ م ُ ع َرْ رِ ] (ع ص ) تعریف کننده و شناخت کناننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه می شناساند و تعریف می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). شناساننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت هم
معرفلغتنامه دهخدامعرف . [ م َ رَ ] (ع اِ) روی . (مهذب الاسماء). روی زن و آنچه ظاهر و نمایان گردد از وی . ج ، معارف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معرفلغتنامه دهخدامعرف . [ م ُ ع َرْ رَ ] (ع اِ) جای وقوف به عرفات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معرفلغتنامه دهخدامعرف . [ م ُ ع َرْ رَ ] (ع ص ) شناسانیده شده و آگاهانیده شده و اعلام شده و معرفه شده . (ناظم الاطباء). شناخته شده و تعریف کرده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعریف شود.
معرففرهنگ فارسی عمید۱. شناساننده؛ آشناکننده.۲. تعریفکننده.۳. (منطق) قضیۀ معلومی که موجب کشف مجهولی شود.
مهرو، مهروفرهنگ مترادف و متضادخوبرو، زهرهجبین، ماهرخ، مهجبین، مهرخ، مهسا، مهسیما، مهلقا، مهوش ≠ زشترو
محرفلغتنامه دهخدامحرف . [ م َ رِ ] (ع اِ) جای بازگشتن . یقال ما لی عنه محرف ؛ ای مصرف . || جای کسب کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محرفلغتنامه دهخدامحرف . [ م ِ رَ ] (ع اِ) محراف . مسبار. میل که بدان غور و عمق جراحت دانند. ج ، محارف و محاریف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به محراف شود.
محرفلغتنامه دهخدامحرف . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) گرداننده ٔ سخن از جای . (از منتهی الارب ). تحریف کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحریف شود. || قطکج زننده بر قلم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محرفلغتنامه دهخدامحرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) خداوند مال افزوده و به اصلاح آمده گردنده . || کسی که شتر را لاغر میکند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ورزه کننده و کسب کننده برای عیال خود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پاداش نیکی یا بدی دهنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
معرفتلغتنامه دهخدامعرفت . [ م َ رِ ف َ ] (ع اِمص ) شناختگی و شناسایی . (ناظم الاطباء). شناسایی . شناخت . آشنائی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آنکه در سایه ٔ رایت علما آرام گیرد تا به آفتاب کشف نزدیک افتد به مجرد معرفت آن چندان شکوه در ضمیر او پیدا آید که اوهام نهایت
معرفیلغتنامه دهخدامعرفی . [ م ُ ع َرْ رِ ] (حامص ) شناخته شدگی و شناختگی کسی به واسطه ٔ معرف . (ناظم الاطباء). شناسانیدن کسی ، دیگری را به شخص ثالث با ذکر نام و نشان و شغل و خصوصیات وی .- معرفی شدن ؛ شناسایی نمودن . (از آنندراج ). شناسانیده شدن کسی به دیگری به وسیل
معرفیهلغتنامه دهخدامعرفیه . [ م ُ ع َرْ رِ فی ی َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از صفاهان و این منسوب به معرف و آن شخصی باشد که چون کسی پیش سلاطین و امرا رود و مجهول الحال باشد بیان اوصاف و نسبت او را ادا کند تا درخور آن عنایات شود. (آنندراج ).
معرفهلغتنامه دهخدامعرفه . [ م َ رِ ف َ ] (ع اِمص ) معرفة. معرفت . رجوع به معرفة و معرفت شود. || (اِ) (اصطلاح دستوری ) اسمی است که نزد مخاطب معلوم و معهود باشد؛ مثلاً اگر کسی به مخاطب خود بگوید: «عاقبت خانه را فروختم و دکانها را خریدم » مقصود این است : خانه و دکانهائی را که شما اطلاع دارید... (
معرفةلغتنامه دهخدامعرفة. [ م َ رِ ف َ] (ع مص ) شناختن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ).شناختن و دانستن بعد نادانی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دانستن چیزی با حسی از حواس پنجگانه . (از اقرب الموارد). و رجوع به معرفت شود.- معرفةالاحشاء ؛ قسمتی
شبکة راهroad network, highway networkواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از پیوندها (معرف راهها) و گرهها (معرف تقاطعها) که نمایانگر سامانة راههای موجود است
معرفتلغتنامه دهخدامعرفت . [ م َ رِ ف َ ] (ع اِمص ) شناختگی و شناسایی . (ناظم الاطباء). شناسایی . شناخت . آشنائی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آنکه در سایه ٔ رایت علما آرام گیرد تا به آفتاب کشف نزدیک افتد به مجرد معرفت آن چندان شکوه در ضمیر او پیدا آید که اوهام نهایت
معرفیلغتنامه دهخدامعرفی . [ م ُ ع َرْ رِ ] (حامص ) شناخته شدگی و شناختگی کسی به واسطه ٔ معرف . (ناظم الاطباء). شناسانیدن کسی ، دیگری را به شخص ثالث با ذکر نام و نشان و شغل و خصوصیات وی .- معرفی شدن ؛ شناسایی نمودن . (از آنندراج ). شناسانیده شدن کسی به دیگری به وسیل
معرفی نامهلغتنامه دهخدامعرفی نامه . [ م ُ ع َرْ رِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ورقه ای که معرف شخص باشد. نامه ای شامل نام و نشان و مشخصات شخص که شناساننده ٔ وی باشد.
معرفیهلغتنامه دهخدامعرفیه . [ م ُ ع َرْ رِ فی ی َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از صفاهان و این منسوب به معرف و آن شخصی باشد که چون کسی پیش سلاطین و امرا رود و مجهول الحال باشد بیان اوصاف و نسبت او را ادا کند تا درخور آن عنایات شود. (آنندراج ).
معرفت آموزلغتنامه دهخدامعرفت آموز. [ م َ رِ ف َ ] (نف مرکب ) کسی که علم و حکمت و هنر و فضل و دانش می آموزاند. (ناظم الاطباء).
گونة معرفindicator species, index species, management indicator speciesواژههای مصوب فرهنگستانگونهای که وجود یا فقدان آن نشاندهندة شرایط زیستمحیطی خاصی، مانند آلودگی یا تغییر اقلیم، در زیستگاه یا اجتماع است
گیاه معرفindicator plantواژههای مصوب فرهنگستانگیاهی که وجود آن در یک منطقه نشاندهندۀ ویژگیهای خاک آن منطقه است
لحن معرفleitmotif, leading motiveواژههای مصوب فرهنگستانایدهای موسیقایی که در یک قطعۀ موسیقی، معمولاً اپرا، برای تداعی شخص و شیء و احساس و مانند آن تکرار میشود
نقشمایۀ معرفleitmotivواژههای مصوب فرهنگستانعمل، موضوع، رویداد، قطعۀ موسیقی، عبارت یا واژۀ تکرارشونده در یک اثر مشخص
نمای معرفestablishing shotواژههای مصوب فرهنگستاننمای دوری که موقعیت استقرار عناصر صحنه را نشان میدهد