معطل گذاشتنلغتنامه دهخدامعطل گذاشتن . [ م ُ ع َطْ طَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) مهمل گذاشتن . عاطل و بی بهره رها کردن : پیوسته بر تخت بنشستی و از خصایص دقیقه ای مهمل و معطل نگذاشتی . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 45).شکر خدای کن که موفق شدی به خیرزا
محثللغتنامه دهخدامحثل . [ م ُ ث َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احثال : صبی محثل ؛ کودک بد خورش داده شده . کودک بد پرورانیده شده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
محثللغتنامه دهخدامحثل . [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) زنی که خورش ندهد کودک را و بد پروراند. (آنندراج ). || کسی که روزگار با وی موافقت نکند.
مهتللغتنامه دهخدامهتل . [ م ُ ت َل ل ] (ع ص ) برق و ابر درخشنده . || دندان آشکارکننده به خنده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به اهتلال شود.
معتللغتنامه دهخدامعتل . [ م ِ ت َ ] (ع ص ) توانا بر سختی کشیدن و سخت کشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قوی در سخت و درشت کشیدن . (از اقرب الموارد).
معلق کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آویختن، آویزان کردن ۲. برکنار کردن، معزول کردن ۳. تعلیق ۴. به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن
تعطیلفرهنگ مترادف و متضاد۱. انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه ۲. روز بیکاری ۳. بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن
ابهاءلغتنامه دهخداابهاء. [ اِ ] (ع مص ) آسوده گردانیدن . (زوزنی ) (مصادر بیهقی ). فارغ گردانیدن . (مصادر بیهقی ). || ابهاء خیل ؛ معطل کردن اسبان . فروگذاشتن اسب را از غزا کردن . || ابهاء بیت ؛ خالی ساختن خانه از متاع . تهی کردن خانه و معطل گذاشتن آن . || ابهاء اِناء؛ خالی و تهی کردن آوند و خنو
معطللغتنامه دهخدامعطل . [ م ُ ع َطْ طَ] (ع ص ) زمین مرده ٔ هیچکاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زن که پیرایه بر وی نکنند. (مهذب الاسماء). بی پیرایه . (دهار). زن پیرایه از وی برکشیده . (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط). و رجوع به تعطیل شود. || بیکار مانده و
معطللغتنامه دهخدامعطل . [ م ُ ع َطْ طِ ] (ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج ، معطلون .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ورش تو نیست نهی خود معطلی به یقین از این دو دانش توحید توبه عیب و عوار. ناصرخسرو (د
معطللغتنامه دهخدامعطل . [ م ُ ع َطْ طَ] (ع ص ) زمین مرده ٔ هیچکاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زن که پیرایه بر وی نکنند. (مهذب الاسماء). بی پیرایه . (دهار). زن پیرایه از وی برکشیده . (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط). و رجوع به تعطیل شود. || بیکار مانده و
معطللغتنامه دهخدامعطل . [ م ُ ع َطْ طِ ] (ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج ، معطلون .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ورش تو نیست نهی خود معطلی به یقین از این دو دانش توحید توبه عیب و عوار. ناصرخسرو (د