معلاقلغتنامه دهخدامعلاق . [ م ِ ] (ع اِ) هرچه از وی چیزی درآویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، معالیق . (اقرب الموارد). || خار آهنی که قصابان بدان گوشت را بیاویزند. (غیاث ) (آنندراج ). آنچه بدان گوشت و جز آن آویزند. (از اقرب الموارد). گوشت آویز. قناره . چنگک
معلاقفرهنگ فارسی معین(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچه از آن چیزی آویزند. 2 - گوشواره . 3 - قطره . 4 - زبان .
محلوقلغتنامه دهخدامحلوق . [ م َ ] (ع ص ) موی سترده . (آنندراج ). تراشیده شده . (ناظم الاطباء). روت . (یادداشت مرحوم دهخدا). حلیق . (منتهی الارب ). رجوع به حلیق شود.
معلوقلغتنامه دهخدامعلوق . [ م َ ] (ع ص ) آویخته شده . (ناظم الاطباء). || آنکه در حلق او زلوک چسبیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که در حلق وی زلو چسبیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معلوقلغتنامه دهخدامعلوق . [ م ُ ] (ع اِ) آنکه از وی چیزی آویزند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). هرآنچه بر وی چیزی آویزند خواه گوشت باشد و یا خرما و انگور و یا مشک و مطاره . ج ، معالیق . (ناظم الاطباء).
معلاقانلغتنامه دهخدامعلاقان . [ م ِ ] (ع اِ) دودوال دلو و مانند آن که بدان آن را آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معالیقلغتنامه دهخدامعالیق . [ م َ] (ع اِ) ج ِ مِعلاق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ معلاق و معلوق . (ناظم الاطباء). رجوع به معلاق شود.- معالیق کبد ؛ آنچه که کبد از وی آویخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی
گوشتاویزلغتنامه دهخداگوشتاویز. (نف مرکب ) آویزنده ٔ گوشت . || (اِ مرکب ) قناره . (زمخشری ). معلاق . (تفلیسی ). چنگک دکان قصابی . کنار. || جایی که گوشت در آن فروشند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). بازار گوشت فروشان . (ناظم الاطباء).
اوشنگلغتنامه دهخدااوشنگ . [ اَ ش َ ] (اِ) معلاق یعنی ریسمانی که در خانه ها بندند و جامه و ازار و رومال (روپاک ) و لنگی و قطیفه و جز آن بر آن اندازند. || ریسمانی که خوشه های انگور از آن آویزند. (از ناظم الاطباء) (برهان ). آونگ . (انجمن آرا) (آنندراج ).
شنفلغتنامه دهخداشنف . [ ش َ ] (ع اِ) گوشواره ٔ بالایین یاآویزه ٔ بالای گوش یا معلاق برین و آن خلاف قرط است که در نرمه ٔ گوش باشد. ج ، شنوف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشواره ای که بالای گوش آویزند. و آنچه زیرگوش آویزند قرطه است . (فرهنگ جهانگیری ). ورگوشی . (زوزنی ). و آن گوشواره یا
معلاقانلغتنامه دهخدامعلاقان . [ م ِ ] (ع اِ) دودوال دلو و مانند آن که بدان آن را آویزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).