محلوللغتنامه دهخدامحلول . [ م َ ] (ع ص ) گداخته شده و حل شده . ذوب شده . (ناظم الاطباء). حل کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). حل شده چنانکه قند یا کلوخ در آب . آب کرده : قند محلول ؛ قند آب کرده ؛ محلول گنه گنه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به مشک سوده ٔ محلول در عرق ماند<b
معلوللغتنامه دهخدامعلول . [ م َ ] (ع ص ) بیمار. (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بیمار و علیل و ناخوش و آزرده . (ناظم الاطباء). مریض . رنجور. علیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به معنی بیمار خطاست زیرا که از علت که به معنی بیماری است صیغه ٔ صفت علیل می آید نه معلول ... لیکن
محلولفرهنگ فارسی عمید۱. (شیمی) مادهای که از حل شدن مادهای دیگر در مایع بهوجود میآید.۲. (صفت) حلشده.
معلولفرهنگ فارسی عمید۱. علیل.۲. (اسم، صفت) [مقابلِ علت] (فلسفه) آنچه چیز دیگر سبب آن باشد؛ نتیجه.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] بیمار.
معلوللغتنامه دهخدامعلول . [ م َ ] (ع ص ) بیمار. (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بیمار و علیل و ناخوش و آزرده . (ناظم الاطباء). مریض . رنجور. علیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به معنی بیمار خطاست زیرا که از علت که به معنی بیماری است صیغه ٔ صفت علیل می آید نه معلول ... لیکن
معلولفرهنگ فارسی عمید۱. علیل.۲. (اسم، صفت) [مقابلِ علت] (فلسفه) آنچه چیز دیگر سبب آن باشد؛ نتیجه.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] بیمار.
معلولفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بیمار، علیل . 2 - هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند.
معلوللغتنامه دهخدامعلول . [ م َ ] (ع ص ) بیمار. (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بیمار و علیل و ناخوش و آزرده . (ناظم الاطباء). مریض . رنجور. علیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به معنی بیمار خطاست زیرا که از علت که به معنی بیماری است صیغه ٔ صفت علیل می آید نه معلول ... لیکن
معلولفرهنگ فارسی عمید۱. علیل.۲. (اسم، صفت) [مقابلِ علت] (فلسفه) آنچه چیز دیگر سبب آن باشد؛ نتیجه.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] بیمار.