معلولاتلغتنامه دهخدامعلولات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معلولة مؤنث معلول . رجوع به معلول شود.- معلولات اربعه (اصطلاح فلسفی ) ؛ چهار معلول . مقابل علل اربعه . معلولات اربعه عبارتند از: 1- مصنوعات بشرحیوانی . 2
معلولیتhandicapواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی ناشی از خلل یا کمتوانی در فرد که از دستیابی او به جایگاه و نقش طبیعی خود، مطابق با سن و جنس و ویژگیهای فرهنگی ـ اجتماعیاش جلوگیری میکند
معلولیت شنواییhearing handicapواژههای مصوب فرهنگستانهر عیب ناشی از آسیبشنوایی یا کمتوانی شنوایی که فرد را از انجام فعالیتهای معمول بازدارد
محللاتلغتنامه دهخدامحللات . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ، اِ)ج ِ محللة. || داروهای تحلیل برنده که آماس و ورمها را گداخته و برطرف سازند. (ناظم الاطباء).
واجب بالقیاسلغتنامه دهخداواجب بالقیاس . [ ج ِ ب ِبِل ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن است که غیر استدعای وجوب او را دارد بدین معنی که چون هر معلولی استدعای وجوب علت خود را دارد و بطور کلی معلولات از وجود و تحقق ابا و امتناع دارند مگر آنکه علت آنها ضروری الحصول باشد و بنابر این معلولات مستدعی وجوب علت خ
عشق اکبرلغتنامه دهخداعشق اکبر. [ع ِ ق ِ اَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فلسفه )اشتیاق به لقای حق تعالی و معرفت ذات و شهود صفات درذات است . فلاسفه و ظرفا گویند اگر عشق عالی و اکبر نمی بود موجودات طراً مضمحل میشدند و آنچه حافظ ممکنات و معلولات نازله است عشق عالی است که ساری در تمام ممکنات
صادراوللغتنامه دهخداصادراول . [ دِ رِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نخستین معلولی که از باریتعالی صادر شده است . ملا عبدالرزاق لاهیجی گوید: حکما گفته اند که از واحد حقیقی که هیچگونه کثرت در او نباشد (نه حقیقی و نه اعتباری ) صادر نتواند شد بالذات در مرتبه ٔ واحده مگر واحدی ، چه لابد است مر عل
واجب بالذاتلغتنامه دهخداواجب بالذات . [ ج ِ ب ِ بِذْ ذا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در مقابل واجب بالغیر است و آن چیزی است که عارض شدن وجوب به غیر او ممتنع باشد وگرنه توارد دو علت مستقل پیش می آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1443). واجب بالذات یعنی موجودی که واجد جمیع
دائملغتنامه دهخدادائم . [ ءِ ] (ع ص ، ق ) همیشه آرامیده و ساکن ، و فی الحدیث نهی علیه السلام ان یبال فی الماء الدائم ؛ ای الساکن . ظل دائم ؛ سایه ٔ آرمیده . || همیشه . همواره . پیوسته . پاینده . باقی . هموار. هماره . همارا. هامواره . واصب . بی کران . متصل . یک بند. یک ریز. پایدار. ثابت . جاوی