معلوم الحالفرهنگ فارسی عمیدکسی که احوال و اعمالش شناخته شده است. Δ بیشتر دربارۀ کسی که به بدی شهرت یافته میگویند.
معلوم الحالواژهنامه آزاددر لغت به معنی کسی که احوال و اعمالش شناخته شده است. کنایه از آدم ناسالمی که برای اثبات نادرستی او نیازی به دلیل و مدرک نیست.
معلوملغتنامه دهخدامعلوم . [ م َ ] (ع ص ) دانسته شده . شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. (ناظم الاطباء). دانسته . مقابل مجهول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مردمان را حال ... معلوم تر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
معلومفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آشکار شده ، دانسته شده . 2 - کنایه از: زر و درم و دینار.
واضحفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی شن، متمایز، مشخص، نپوشیده، چشمگیر، جلوهگر، برجسته، قابل تمیز، بارز، نمایان شناخته، معلومالحال
بدنامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی بدسابقه، رسوا، بیآبرو، بیسیرت، سرافکنده، مفتضح، روسیاه، نادرست، انگشت نما، سابقهدار بیحرمت، بیعزت معروف، مشهور شخص بدنام، معلومالحال
معلوملغتنامه دهخدامعلوم . [ م َ ] (ع ص ) دانسته شده . شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. (ناظم الاطباء). دانسته . مقابل مجهول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مردمان را حال ... معلوم تر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
معلوملغتنامه دهخدامعلوم . [ م َ ] (ع ص ) دانسته شده . شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. (ناظم الاطباء). دانسته . مقابل مجهول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مردمان را حال ... معلوم تر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
معلومفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آشکار شده ، دانسته شده . 2 - کنایه از: زر و درم و دینار.
سوق المعلوملغتنامه دهخداسوق المعلوم . [ س َ قُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح ادبی ) و شقوقی دارد که یکی سوق المعلوم ساق نامعلوم است و آن چنان باشد که متکلم پرسد از آنچه خود داند و خود را بنادانی زند که ایهام نماید که در آن شبهه ای هست ، مانند: «و ما تلک بیمینک یا موسی » (قرآن <span class="hl" dir="l
اجل معلوملغتنامه دهخدااجل معلوم . [ اَ ج َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مدّت و زمان مقدّر. اجل مُقدر.
فعل معلوملغتنامه دهخدافعل معلوم . [ ف ِل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح دستور) فعلی است که فاعل آن در جمله ذکر شود: علی آمد، حسن رفت . و فعل مجهول مقابل آن است . رجوع به فعل مجهول شود.
معلوملغتنامه دهخدامعلوم . [ م َ ] (ع ص ) دانسته شده . شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. (ناظم الاطباء). دانسته . مقابل مجهول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مردمان را حال ... معلوم تر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
نامعلوملغتنامه دهخدانامعلوم . [ م َ ] (ص مرکب ) غیرمعین . (ناظم الاطباء). مجهول . نامشخص : که راه مخوف است و... هنگام حرکت نامعلوم . (کلیله و دمنه ). || نشناخته . (ناظم الاطباء). نامعروف .