لغتنامه دهخدا
معمد. [ م ُ ع َم ْ م َ ] (ع ص ) آنکه از عشق بیخود و شکسته دل باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خباء معمد؛ خیمه ٔ به ستون راست کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || وشی معمد؛ نوعی از نگار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ن