معوجلغتنامه دهخدامعوج . [ م َ ] (ع ص ) فرس معوج ؛ اسب تیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
معوجلغتنامه دهخدامعوج . [ م ُ ع َوْ وَ] (ع ص ) کج و ناراست . (آنندراج ). کج و خمیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعویج شود.
معوجلغتنامه دهخدامعوج . [ م ُ ع َوْ وِ ] (ع ص ) کج کننده . || مرصعکننده با عاج . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعویج شود.
معوجلغتنامه دهخدامعوج . [ م ُ وَج ج ] (ع ص ) کج و ناراست . (غیاث ). خمیده وکج و ناراست . (ناظم الاطباء). آنچه به خودی خود خمیده و کج شده باشد. (از اقرب الموارد): و اما گونه ٔ دیگر است از ساعتها، او را معوج خوانند ای کژ و این آن است که هریکی از روز و شب بدو همیشه دوازده ساعت بود. (التفهیم ص <s
مهوش، مهوشفرهنگ مترادف و متضادزهرهجبین، زیبا، ماهرخ، ماهرو، مهپیکر، مهجبین، مهرخ، مهرو، مهسا، مهسیما، مهلقا
محوجلغتنامه دهخدامحوج . [ م ُح ْ وِ ] (ع ص ) حاجتمند و محتاج . (ناظم الاطباء). رجل محوج ؛ مردی خداوند حاجت . (مهذب الاسماء). نیازمند : اعرض عن العوراء و لاتسمعها فما کل خطاب محوج الی جواب . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685). || بی چیز. تهی دس
معوزلغتنامه دهخدامعوز. [ م ِع ْ وَ ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (دهار). جامه ٔ کهنه ٔ هر وقتی بدان جهت که لباس درویشان است . مِعْوَزَة. ج ، معاوز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ٔ کهنه و مستعمل . (ناظم الاطباء).
معوجةلغتنامه دهخدامعوجة. [ م ُ ع َوْ وَ ج َ ] (ع ص ) عصاً معوجة؛ عصای کج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ابن السکیت گویدباید عصاً مُعْوَجَّة خواند نه عصاً مُعَوَّجَة اما مُعَوَّجَة نیز برخلاف قیاس نیست . (از اقرب الموارد).
معوجةلغتنامه دهخدامعوجة. [ م ُ وَج ْ ج َ ] (ع ص ) تأنیث مُعْوَج ّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معوج و مُعَوَّجَة شود.
ساعت معوجلغتنامه دهخداساعت معوج . [ ع َ ت ِ م ُ وَج ج ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت معوجه . نصف سدس روزی یا شبی که معتدل نباشد و آن را ساعت زمانیه نیز گویند. (مفاتیح ). ساعت کژ. ساعت قیاسی . ساعت زمانی . یک قسمت از 12 قسمت شب تنها یا روز تنهاست و دراین صورت به بل
کج و معوجلغتنامه دهخداکج و معوج . [ ک َ ج ُ م ُع ْ وَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کج و کوله . کج مج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کج و کوله و کج مج شود.
معوجةلغتنامه دهخدامعوجة. [ م ُ ع َوْ وَ ج َ ] (ع ص ) عصاً معوجة؛ عصای کج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ابن السکیت گویدباید عصاً مُعْوَجَّة خواند نه عصاً مُعَوَّجَة اما مُعَوَّجَة نیز برخلاف قیاس نیست . (از اقرب الموارد).
معوجةلغتنامه دهخدامعوجة. [ م ُ وَج ْ ج َ ] (ع ص ) تأنیث مُعْوَج ّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معوج و مُعَوَّجَة شود.
ساعت معوجلغتنامه دهخداساعت معوج . [ ع َ ت ِ م ُ وَج ج ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت معوجه . نصف سدس روزی یا شبی که معتدل نباشد و آن را ساعت زمانیه نیز گویند. (مفاتیح ). ساعت کژ. ساعت قیاسی . ساعت زمانی . یک قسمت از 12 قسمت شب تنها یا روز تنهاست و دراین صورت به بل
کج و معوجلغتنامه دهخداکج و معوج . [ ک َ ج ُ م ُع ْ وَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کج و کوله . کج مج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کج و کوله و کج مج شود.