معکوسلغتنامه دهخدامعکوس . [ م َ ] (ع ص ) نگونسار. (غیاث ) (آنندراج ). نگونسار و باژگونه و سرنگون و مقلوب . (ناظم الاطباء). واژگون . واژگونه . وارون . وارونه . باژگون . باشگونه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برعکس .- ترتیب معکوس ؛ ترتیب نزولی اعداد و این خلاف ترتیب
معکوشلغتنامه دهخدامعکوش . [ م َ ] (ع ص ) فراهم آورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جمع آورده . (از اقرب الموارد).
قیاس معکوسلغتنامه دهخداقیاس معکوس . [ س ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) هرگاه مقابل نتیجه را با یک مقدمه تألیف کنند تا مقابل دیگر مقدمه نتیجه دهد آن قیاس را معکوس خوانند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیاس دور شود.
لعب معکوسلغتنامه دهخدالعب معکوس . [ ل َ ب ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در حاشیه ٔ مثنوی چ علاءالدوله بمعنی بازیچه ٔ وارونه آورده . و شاید از اصطلاحات شطرنج باشد و شاید که مراد همان معنی لغوی دو کلمه باشد به صورت اضافه : لعب معکوس است و فرزین بند سخت حیله کم کن کا
معکوس شنولغتنامه دهخدامعکوس شنو. [ م َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) آنکه سخن را برخلاف آنچه هست بشنود. به مجاز، آنکه حق را باطل و باطل را حق پندارد. (از کلیات شمس چ فروزانفر، ج 7 فرهنگ نوادر لغات ص 435</sp
نعل معکوسلغتنامه دهخدانعل معکوس . [ ن َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل واژگون . نعل وارونه . رجوع به نعل وارونه شود : این نسوزد و آن بسوزد ای عجب نعل معکوس است در راه طلب . مولوی .بدگمانی نعل معکوس وی است گرچه هر جزویش جاسوس
معکوسةلغتنامه دهخدامعکوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث معکوس . ج ، معکوسات .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معکوس شود.
معکوس 1inversion 3واژههای مصوب فرهنگستانحالتی از آکورد که در آن هر نغمهای غیر از پایه، بمترین صدا باشد متـ . حالت معکوس inverted position
معکوس 2inversion 4واژههای مصوب فرهنگستانحالتی از فاصلۀ موسیقیایی که در آن نغمۀ بم، یک اکتاو بالاتر یا نغمۀ زیر، یک اکتاو پایینتر قرار گیرد متـ . فاصلۀ معکوس inverted interval
معکوس شنولغتنامه دهخدامعکوس شنو. [ م َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) آنکه سخن را برخلاف آنچه هست بشنود. به مجاز، آنکه حق را باطل و باطل را حق پندارد. (از کلیات شمس چ فروزانفر، ج 7 فرهنگ نوادر لغات ص 435</sp
معکوسةلغتنامه دهخدامعکوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث معکوس . ج ، معکوسات .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معکوس شود.
قیاس معکوسلغتنامه دهخداقیاس معکوس . [ س ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) هرگاه مقابل نتیجه را با یک مقدمه تألیف کنند تا مقابل دیگر مقدمه نتیجه دهد آن قیاس را معکوس خوانند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیاس دور شود.
لعب معکوسلغتنامه دهخدالعب معکوس . [ ل َ ب ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در حاشیه ٔ مثنوی چ علاءالدوله بمعنی بازیچه ٔ وارونه آورده . و شاید از اصطلاحات شطرنج باشد و شاید که مراد همان معنی لغوی دو کلمه باشد به صورت اضافه : لعب معکوس است و فرزین بند سخت حیله کم کن کا
نعل معکوسلغتنامه دهخدانعل معکوس . [ ن َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل واژگون . نعل وارونه . رجوع به نعل وارونه شود : این نسوزد و آن بسوزد ای عجب نعل معکوس است در راه طلب . مولوی .بدگمانی نعل معکوس وی است گرچه هر جزویش جاسوس
دائر و معکوسلغتنامه دهخدادائر و معکوس . [ ءِ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اصطلاح منطقی در موصل تصدیقی باب قیاسات . و آن چنان است که : هر گاه نتیجه ٔ قیاس اقترانی را با یک مقدمه تألیف کنند بر هیأتی قیاسی که با دیگر مقدمه نتیجه دهد،آن قیاس را دائر خوانند. هرگاه که مقابل نتیجه را با یک مقدمه تألی