مغبوطلغتنامه دهخدامغبوط. [ م َ ] (ع ص ) محسود. (غیاث ) (آنندراج ). آنکه به حال او رشک برند و آرزوی حال او را کنند بی آنکه زوال آن حال را بخواهند. (از اقرب الموارد). که بر او غبطه برند. مورد غبطه و آرزو : مصالح دولت مضبوط و احوال مملکت مغبوط... (التوسل الی الترسل ). و حا
مغبوطفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) کسی که بر او غبطه برند. 2 - (ص .) خوشبخت ، نیکبخت . 3 - زیبا، خوش .
مغباتلغتنامه دهخدامغبات . [ م َ غ َب ْ با ] (ع اِ) ج ِ مَغَبَّة. پایانها. عاقبتها : تا در آیینه ٔ فکرت مغبات احوال و مغیبات مآل تمام مطالعه کند. (مرزبان نامه ). و رجوع به مغبة شود.
مغیباتلغتنامه دهخدامغیبات . [ م َ / م ُ غ َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَغیبَة یا مَغَیَّبَة. چیزهای پنهانی . چیزهای غیبی . (از ناظم الاطباء) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در مکنونات مغیبات سخن گوید و از سرایر و ضمایر نشان دهد. (سندبادنا
مغبوطهلغتنامه دهخدامغبوطه . [ م َ طَ ] (ع ص ) هرچیز آرزوشده و دولت و ثروت . (ناظم الاطباء). || در فرهنگ گشایش نامه به معنی جعد کرده شده نوشته و در کتب لغت یافته نشد مگر به معنی حسدکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ).
مغبوطهلغتنامه دهخدامغبوطه . [ م َ طَ ] (ع ص ) هرچیز آرزوشده و دولت و ثروت . (ناظم الاطباء). || در فرهنگ گشایش نامه به معنی جعد کرده شده نوشته و در کتب لغت یافته نشد مگر به معنی حسدکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ).