مغفورلغتنامه دهخدامغفور. [ م َ ](ع ص ) آمرزیده شده . گناه پوشیده شده . (آنندراج ). آمرزیده شده . (ناظم الاطباء). آمرزیده . خدابیامرز. عفوشده . بخشوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خود نکردم گنه وگر کردم هست اندر کرم گنه مغفور. مسعودسعد.</
مغفورلغتنامه دهخدامغفور. [ م ُ ] (ع اِ) به معنی مغفار است . ج ، مغافیر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مغفار شود.
خاقان مغفورلغتنامه دهخداخاقان مغفور. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) لقبی است که پس از مرگ فتحعلی شاه قاجار به او داده اند.
مغفارلغتنامه دهخدامغفار. [ م ِ ] (ع اِ) صمغ درخت . (مهذب الاسماء). نوعی از رمث و سلم و طلح و جز آن یا شلم مانندی است شیرین که از گیاه یز و عشر و رمث برآید. مِغفَر یا مُغفُر. مُغفور. مِغفیر. ج ، مغافیر. (منتهی الارب ). شلم مانندی شیرین و گنده بوی که از درخت عشر و رمث و جز آن برمی آید و آن را می
مغفرلغتنامه دهخدامغفر. [ م ِ ف َ ] (ع اِ) خود. (دهار) (صحاح الفرس ). خود که بر سر نهند. (مهذب الاسماء). خود آهنی که صیغه ٔ اسم آلة است ، از غفر که به معنی پوشیدن و پنهان کردن است . (غیاث ). خود و کلاه آهنین . (ناظم الاطباء). کلاه آهنی که روز جنگ پوشند. مغفرة. و با لفظ بر سر شکستن و بر فرق دوخ
مغفرلغتنامه دهخدامغفر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) بز کوهی با بچه .(مهذب الاسماء). بز کوهی ماده با بچه . مغفرة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مُغفِرَة شود.
مغفرلغتنامه دهخدامغفر. [ م ُ ف ُ ] (ع اِ) مِغفار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). و رجوع به مغفار شود.- امثال :هذا الجنی لا ان یکدالمغفر ؛ یعنی گوارا باد بر تو آنچه به دست آورده ای و آن مغفر نیست . و این مثل را
مغفوراءلغتنامه دهخدامغفوراء. [ م َ ] (ع ص ) زمین مغافرناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمینی که در آن مغافیر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغافر و مغافیر و مغفار شود.
مغفورهواژهنامه آزادمغفوره به معنی مغفرت و بخشیده شدن از جانب پرورد گار. بیشتر در مواقع در گذشت خانم ها کاربرد دارد البته در افغانستان
خاقان مغفورلغتنامه دهخداخاقان مغفور. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) لقبی است که پس از مرگ فتحعلی شاه قاجار به او داده اند.
مغفوراءلغتنامه دهخدامغفوراء. [ م َ ] (ع ص ) زمین مغافرناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمینی که در آن مغافیر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغافر و مغافیر و مغفار شود.
مغفورهواژهنامه آزادمغفوره به معنی مغفرت و بخشیده شدن از جانب پرورد گار. بیشتر در مواقع در گذشت خانم ها کاربرد دارد البته در افغانستان
خاقان مغفورلغتنامه دهخداخاقان مغفور. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) لقبی است که پس از مرگ فتحعلی شاه قاجار به او داده اند.