مغلظلغتنامه دهخدامغلظ. [ م ُ غ َل ْ ل َ ] (ع ص ) شدید و گران . (ناظم الاطباء).سخت . گران : یمین مغلظ؛ سوگند گران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من وکیل در محتشمی ام و اجری و مشاهره و صلت گران دارم و بر آن سوگند مغلظ داده اند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص <span class="hl" dir
مغلظلغتنامه دهخدامغلظ. [ م ُ غ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) هر آنچه درشت و ستبر می کند. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح طب ) ضد ملطف و آن دارویی است که قرار می دهد قوام رطوبت را غلیظتر از معتدل یا غلیظتر از آنچه بوده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ضد ملطف و آن دوایی است که از شأن او این است که قوام رطوبت
مغلسلغتنامه دهخدامغلس . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) در تاریکی آخر شب درآینده . ج ، مغلسون . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اغلاس شود.
مغلجلغتنامه دهخدامغلج . [ م ِ ل َ ] (ع ص ) اسب هموار و یکسان رونده . || خر سخت راننده ماده ٔ خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
مغلاجلغتنامه دهخدامغلاج . [ م َ ] (اِ) گوی که جوزبازان در آن جوز اندازند و این کلمه مرکب است از مغ که به معنی گو است و از لاج و لاغ که به معنی بازی است . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). گوی را گویند که به جهت گردکان بازی کنند و وجه تسمیه ٔ این گودال بازی است چه مغ به معنی گودال و لاج به معنی بازی ب
مغلظهلغتنامه دهخدامغلظه . [ م ُ غ َل ْ ل َ ظَ / ظِ ] (از ع ، ص ) مغلظة. استوارگردیده . (غیاث ). استوار. شدید. سخت . گران . سنگین : ایمان مغلظه ؛ سوگندان گران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه گفت : ناچار چون وکیل در محتشمی است و اجر
مغلظةلغتنامه دهخدامغلظة. [ م ُ غ َل ْ ل َظَ ] (ع ص ) یمین مغلظة؛ سوگند استوار و مؤکد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلظه شود. || دیة مغلظة؛ دیه ٔ سخت و گران . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیه ٔ سخت و سنگین که در شبه عمد واجب گردد، و هی ثلاثون حقة و ثلاثون جذعة و اربعون الثنیة
تنجدلغتنامه دهخداتنجد. [ ت َ ن َج ْ ج ُ ] (ع مص ) بلند شدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سوگندان مغلظ یاد کردن . (از اقرب الموارد).
دوپاییلغتنامه دهخدادوپایی . [ دُ ] (ص نسبی مرکب ) منسوب به دوپا. دارای دوپا. که دوپا دارد.(یادداشت مؤلف ). || (ق مرکب ) با دوپا.- دوپایی روی قرآن رفتن ؛ کنایه از سوگند مغلظ خوردن . (یادداشت مؤلف ).
پیر و پیغمبرلغتنامه دهخداپیر و پیغمبر. [ رُ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] (از اتباع ) رجوع بهر یک از دو کلمه در ردیف خود شود: سوگند به پیر و پیغمبر؛ قسم و سوگند مغلظ و بسیار. به پیر و پیغمبر سوگند خوردن ؛ سوگندان بسیار یاد کردن .
مفججلغتنامه دهخدامفجج . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) خام و ناپخته دارنده و این ضد منضج است . (غیاث ) (آنندراج ). ضد هاشم . (از بحر الجواهر) : و طبقة اخری مبرد مقو رادع مغلظ مفجج ... (قانون بوعلی فصل رابع از مقاله ٔ اول ص 148). المفجج و هو مضاد ا
یمین خوردنلغتنامه دهخدایمین خوردن . [ی َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) قسم خوردن . سوگند خوردن . سوگند یاد کردن . (یادداشت مؤلف ) : گیتی همه به ملکت او را کند شرف دولت همه به جان و سر او را خورد یمین . فرخی .</p
مغلظهلغتنامه دهخدامغلظه . [ م ُ غ َل ْ ل َ ظَ / ظِ ] (از ع ، ص ) مغلظة. استوارگردیده . (غیاث ). استوار. شدید. سخت . گران . سنگین : ایمان مغلظه ؛ سوگندان گران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه گفت : ناچار چون وکیل در محتشمی است و اجر
مغلظةلغتنامه دهخدامغلظة. [ م ُ غ َل ْ ل َظَ ] (ع ص ) یمین مغلظة؛ سوگند استوار و مؤکد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلظه شود. || دیة مغلظة؛ دیه ٔ سخت و گران . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیه ٔ سخت و سنگین که در شبه عمد واجب گردد، و هی ثلاثون حقة و ثلاثون جذعة و اربعون الثنیة