مغمزلغتنامه دهخدامغمز. [ م َم َ ] (ع اِ) جای طعن و عیب و آز. یقال : فیه مغمز؛ ای مطعن او مطمع. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ،مغامز. (اقرب الموارد) : چون خشم خود براند و تعریکی فراخور حال آن کس بفرماید لاشک اثر آن زایل شود و اندک و بسیار چیزی باقی نماند و مغمز تم
مغمزلغتنامه دهخدامغمز. [ م ُ غ َم ْ م ِ ] (از ع ، ص ) به چشم و ابرو اشاره کننده . (غیاث ) (آنندراج ). || غمازی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). || به صیغه ٔ اسم فاعل در فارسی کیسه کش حمام و شوخ پیرا ازپیکر. (گنجینه ٔ گنجوی ). مشت و مال دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دلاک . کیسه کش حمام <span
مغمجلغتنامه دهخدامغمج . [ م ُ غ َم ْ م َ ] (ع ص ) آب که شیرین نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مغامزلغتنامه دهخدامغامز. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَغمَز.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مغمز شود.
مغموزلغتنامه دهخدامغموز.[ م َ ] (ع ص ) تهمت کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). متهم و معیوب . (غیاث ). متهم . (اقرب الموارد). متهم به عیبی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مغموصلغتنامه دهخدامغموص . [ م َ ] (ع ص ) مغموص علیه ؛ آنکه مطعون باشد به دین و ملت . (منتهی الارب ). کسی که در دین و ملت بر وی طعن زنند. (ناظم الاطباء): رجل مغموص علیه ؛ آنکه در دین و حسب مطعون باشد. (از اقرب الموارد).
مغمزهلغتنامه دهخدامغمزه . [ م ُ غ َم ْ م ِ زَ / زِ ] (از ع ، ص ) تأنیث مغمز. زن مشت و مال کننده : و ام ملدم ، به پایمالی ملازم فراش گشت تا پایی که در دست چنین مغمزه ای اسیر باشد از سر مسافرت برخیزد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص <span cl
مغمزیلغتنامه دهخدامغمزی . [ م ُ غ َم ْ م ِ ] (حامص ) دلاکی . کیسه کشی . مشت و مال : گفت : بگذار تو را مغمزی بکنم و حکایتی است برگویم . (اسرارالتوحید ص 50). از استاد ابوعلی دقاق شنیدم رحمه اﷲ که گفت : ابوالعباس سیاری را مغمزی همی کردند.
مغامزلغتنامه دهخدامغامز. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَغمَز.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مغمز شود.
مغمزهلغتنامه دهخدامغمزه . [ م ُ غ َم ْ م ِ زَ / زِ ] (از ع ، ص ) تأنیث مغمز. زن مشت و مال کننده : و ام ملدم ، به پایمالی ملازم فراش گشت تا پایی که در دست چنین مغمزه ای اسیر باشد از سر مسافرت برخیزد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص <span cl
مغمزیلغتنامه دهخدامغمزی . [ م ُ غ َم ْ م ِ ] (حامص ) دلاکی . کیسه کشی . مشت و مال : گفت : بگذار تو را مغمزی بکنم و حکایتی است برگویم . (اسرارالتوحید ص 50). از استاد ابوعلی دقاق شنیدم رحمه اﷲ که گفت : ابوالعباس سیاری را مغمزی همی کردند.