مغیبلغتنامه دهخدامغیب . [ م َ ] (ع مص ) غایب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادرزوزنی ). ناپدید شدن . غَیب . غَیبة. غِیاب . غَیبوبة. غُیوب . غُیوبة. مَغاب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دور شدن و جدا گردیدن از کسی . (از اقرب الموارد) : من و دوستی چو بادام در پوستی
مغیبلغتنامه دهخدامغیب . [ م ُ / م ُغ ْ ی ِ ] (ع ص ) مغیبة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مغیبة شود.
مغیبلغتنامه دهخدامغیب . [ م ُ غ َی ْ ی َ ] (ع ص ) نهان و ناپدید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تغییب شود.
مغبلغتنامه دهخدامغب . [ م ُ غ ِب ب ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) گوشت بوی گرفته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روز میان آینده قوم را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). دوستی که هر سه روز یک دفعه دوست را دیدن می ک
مغابلغتنامه دهخدامغاب . [ م َ ] (ع مص ) ناپدید شدن . غیب . غیبت . غیاب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به غیاب و غیب شود.
مغایبلغتنامه دهخدامغایب . [ م ُ ی َ ] (ع ص ) آنکه در غیبتش از او سخن گویند. و رجوع به مغایبة شود. || (اصطلاح دستوری ) سوم شخص غایب . مقابل مخاطب .- ضمیر مغایب ؛ ضمیری که مرجع آن ، شخص یا شی ٔ غایب باشد، مانند او، ایشان .- فعل مغایب ؛ فع
مغیباتلغتنامه دهخدامغیبات . [ م َ / م ُ غ َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَغیبَة یا مَغَیَّبَة. چیزهای پنهانی . چیزهای غیبی . (از ناظم الاطباء) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در مکنونات مغیبات سخن گوید و از سرایر و ضمایر نشان دهد. (سندبادنا
مغیبةلغتنامه دهخدامغیبة. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) آن زن که شویش غایب بود. (مهذب الاسماء): امرأة مغیبة؛ زن که شوی او غایب باشد. مُغیب یا مُغیِب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اغابةلغتنامه دهخدااغابة. [ اِ ب َ ] (ع مص ) غایب گردیدن و غایب گردیدن شوی زن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). غایب گردیدن شوی زن : اغابت المراءةُ اغابة؛ غایب گردید شوی وی . (منتهی الارب ). غایب شدن شوهر زن : اغابت المراءة اغابة. فهی مغیب و مغیبه و مُغیِب علی الاصل . (از اقرب الموارد).
غروبلغتنامه دهخداغروب . [ غ ُ ] (ع مص ) فروشدن ماه و جز آن . (منتهی الارب ) . فرورفتن ماه و آفتاب و با لفظ کردن و شدن مستعمل (است ). (آنندراج ). فروشدن آفتاب و ستاره . (تاج المصادر بیهقی ). فروشدن آفتاب و ماه و ستاره . (مصادر زوزنی ). دور شدن و مخفی گردیدن ستاره در مغیب خود. (از اقرب الموارد)
غیبةلغتنامه دهخداغیبة. [ غ َ ب َ ] (ع مص ) غایب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ناپدید شدن . (منتهی الارب ). دور شدن و ناپدید گشتن . جدایی . (اقرب الموارد). ضد حضور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غایب شدن . نادیداری . مقابل حضور. مقابل حضرت . غَیب . غِیاب . غُیوب . مَغیب . (اقرب الم
کنسلغتنامه دهخداکنس . [ ک ُن ْ ن َ ] (ع ص ، اِ) ستاره های سیاره بدان جهت که همچو آهو به مغیب درآید یا همگی ستاره به حکم آنکه به شب آشکار شود به روز پوشیده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ستارگان متحیره . (ترجمان القرآن ) : الجوار الکنس . (قرآن <s
حسانلغتنامه دهخداحسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مالک بن ابی عبده لغوبی اندلسی . کنیه ٔ او ابوعبدة وزیر است . از ائمه ٔ لغت و ادب و از خاندان بزرگ و وزارت بوده و پیش از سال 320 هَ . ق . درگذشت و بسیار سالخورده بود. او را کتابی است بر روش کتاب ابی السری سهل بن
مغیباتلغتنامه دهخدامغیبات . [ م َ / م ُ غ َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَغیبَة یا مَغَیَّبَة. چیزهای پنهانی . چیزهای غیبی . (از ناظم الاطباء) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در مکنونات مغیبات سخن گوید و از سرایر و ضمایر نشان دهد. (سندبادنا
مغیبةلغتنامه دهخدامغیبة. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) آن زن که شویش غایب بود. (مهذب الاسماء): امرأة مغیبة؛ زن که شوی او غایب باشد. مُغیب یا مُغیِب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).