مفارقتلغتنامه دهخدامفارقت . [ م ُ رَ / رِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) از یکدیگر جدا شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفارقة. و رجوع به مفارقة شود. || (اِمص ) مأخوذ از تازی ، جدایی . مهجوری . دوری . (از ناظم الاطباء) : چه هرکه همت او از دنیا
مفارقت کردنلغتنامه دهخدامفارقت کردن . [ م ُ رَ / رِ ق َک َ دَ ] (مص مرکب ) دور شدن . جدایی اختیار کردن : و چون از دنیا مفارقت کرد به موافقت او از شروان بیرون آمدم . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 102).کسی که
مفارقت یافتنلغتنامه دهخدامفارقت یافتن . [ م ُ رَ / رِ ق َ ت َ ] (مص مرکب ) دور شدن .جدا شدن . دور افتادن : بنده باری تا از خدمت رکاب اعلای جهانداری مفارقت یافته است ... قیامتی آشکارا در دیده و دوزخی پنهان در دل دیده است . (منشآت خاقانی چ محمد
مفارقاتلغتنامه دهخدامفارقات . [ م ُ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مفارقة. تأنیث مفارق . رجوع به مفارق شود. || (اصطلاح فلسفه ) جواهر مجرد از ماده و قائم به نفس خود. (از تعریفات جرجانی ). جواهرمجرده ٔ عقلیه و نفسیه . (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ). جواهری که مجرد بوده و قائم به نفس خود باشند نه به ماده و
عالم مفارقاتلغتنامه دهخداعالم مفارقات . [ ل َ م ِ م ُ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عالم مجردات . رجوع به اسفار ج 1 ص 74 و مبداء و معاد ص 343 شود.
مفارقت کردنلغتنامه دهخدامفارقت کردن . [ م ُ رَ / رِ ق َک َ دَ ] (مص مرکب ) دور شدن . جدایی اختیار کردن : و چون از دنیا مفارقت کرد به موافقت او از شروان بیرون آمدم . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 102).کسی که
مفارقت یافتنلغتنامه دهخدامفارقت یافتن . [ م ُ رَ / رِ ق َ ت َ ] (مص مرکب ) دور شدن .جدا شدن . دور افتادن : بنده باری تا از خدمت رکاب اعلای جهانداری مفارقت یافته است ... قیامتی آشکارا در دیده و دوزخی پنهان در دل دیده است . (منشآت خاقانی چ محمد
مفارقت کردنلغتنامه دهخدامفارقت کردن . [ م ُ رَ / رِ ق َک َ دَ ] (مص مرکب ) دور شدن . جدایی اختیار کردن : و چون از دنیا مفارقت کرد به موافقت او از شروان بیرون آمدم . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 102).کسی که
مفارقت یافتنلغتنامه دهخدامفارقت یافتن . [ م ُ رَ / رِ ق َ ت َ ] (مص مرکب ) دور شدن .جدا شدن . دور افتادن : بنده باری تا از خدمت رکاب اعلای جهانداری مفارقت یافته است ... قیامتی آشکارا در دیده و دوزخی پنهان در دل دیده است . (منشآت خاقانی چ محمد