مفاضحلغتنامه دهخدامفاضح .[ م َ ض ِ ] (ع اِ) ج ِ مَفضَحة. (ناظم الاطباء). بدنامیها. رسواییها. ننگها. فضیحتها. زشتیها : اگر این موش کریه منظر تباه مخبر ذمیم دخلت دمیم طلعت همه روز مقابح سیرت و مفاضح سریرت تو در پیش همسایگان حکایت می کند... (مرزبان نامه ). و رجوع به مفضحة
مفاضةلغتنامه دهخدامفاضة. [ م ُ ض َ ] (ع ص ) درع مفاضة؛ زره فراخ . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). زره گشاد و گاهی میم را حذف کنند و فاضة گویند. (از اقرب الموارد). || امراءة مفاضة؛ زن کلان و بزرگ شکم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مفوضیهلغتنامه دهخدامفوضیه . [ م ُ ف َوْ وِ ضی ی َ ] (اِخ ) گروهی که گویند خدا خلق جهان را به محمد (ص ) تفویض کرده است .(از تعریفات جرجانی ). و رجوع به دو مدخل قبل شود.
مفوضهلغتنامه دهخدامفوضه . [ م ُ ف َوْ وِ ض َ ] (اِخ ) فرقه ای از غلات شیعه که گویند خدا محمد را خلق کرد و سپس خلق دنیا را به او به تفویض نمود و محمد خالق دنیاست . و گفته شده است که این کار را به علی تفویض کرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). از فرق شیعه هستند که امور تکوینیه ٔ عالم و مسائل تشریعیه
مفوضةلغتنامه دهخدامفوضة. [ م ُف َوْ وَ / وِ ض َ ] (ع ص ) زنی که بدون ذکر مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآمده باشد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). زنی که بدون تسمیه ٔ مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآید و یا زنی که به ولی خود اجازه دهد که او ر
مفوضيةدیکشنری عربی به فارسیماموريت , تصدي , حق العمل , فرمان , حکم , هيلت , مامورين , کميسيون , انجام , گماشتن , ماموريت دادن , سفارت , نمايندگي , ايلچي گري , وزارت مختار
مفضحهفرهنگ فارسی معین(مَ ضَ حَ یا حِ) [ ع . مفضحة ] (اِمص .) فضیحت ، رسوایی ، بی آبرویی ؛ ج . مفاضح .
مفضحةلغتنامه دهخدامفضحة. [ م َ ض َ ح َ ] (ع اِمص ) رسوایی . (آنندراج ). فضیحت . رسوایی . بی آبرویی . بدنامی . ج ، مفاضح . (از ناظم الاطباء).
منظرلغتنامه دهخدامنظر. [ م َ ظَ ] (ع اِ) جای نگریستن ، خوش آیند باشد یا بدنما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای نگریستن و هر چیزی که آن را می نگرند، خواه خوش آیند باشد و خواه بدنما، و هرچیزی که دیده می شود و محل نگریستن واقع می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نظرگاه . جای نظر. دیدگاه .