مفتتحلغتنامه دهخدامفتتح . [ م ُ ت َ ت َ ] (ع ص ) گشاده شده و آغازشده و شروع شده . || شهر فتح شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) آغاز. ابتدا. درآمد. مدخل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مفتتح کتاب بر ترتیب ابن المقفع. (کلیله و دمنه چ مینوی ص <span class="hl"
مفتتحلغتنامه دهخدامفتتح . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) گشاینده . افتتاح کننده . و رجوع به افتتاح شود. || فتح کننده و گیرنده ٔ شهر. (ناظم الاطباء).
مفتتحفرهنگ فارسی معین(مُ تَ تَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) باز کرده شده ، گشوده . 2 - (اِ.) آغاز (کتاب ، رساله )، مدخل .
مختتملغتنامه دهخدامختتم . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) به پایان برنده . نقیض مفتتح . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پایان برنده و به انجام رساننده . (ناظم الاطباء).
طسملغتنامه دهخداطسم . [ طا سین ْ میم ْ ](اِخ ) در مفتتح سوره های الشعراء و القصص از حروف مقطعه ٔ اوایل پاره ای از سوره های قرآن است ، و مفسران رادر معنی آن اختلافات بسیار است . ابوالفتوح رازی در تفسیر خویش آورده که والبی گوید: نامی است از نامهای خدا. عکرمه گفته که علما از تفسیر آن اظهار عجز
آغازلغتنامه دهخداآغاز. (اِ) بدائت (بدایت ).بدء (بدو). ابتدا. ابتداء. فاتحه . مفتتح . شروع . سر.دخش . درآمد. صدر. مبداء. اوّل . نخست . ازل . اصل . مقابل فرجام و انتها و انجام و بن و اَبَد : چون فراز آمد بدو آغاز مرگ دیدنش بیگار گرداند و مجرگ . <p class="auth
درآمدلغتنامه دهخدادرآمد. [ دَ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) درآمدن . داخل شدن . دخول : آنکه گردانیده است هر مدتی را نوشته ای و هر کاری را دری و هر درآمدی را سبب درآمدی و هر زنده ای را زمانی تقدیر کرده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ص َ ] (ع اِ) بالای مجلس . طرف بالا : مرا با خویشتن در صدر بنشاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142).سخن چون منش پیش خواندم بفخربصدر اندر آمد ز صف النعال . ناصرخسرو.خورشیدوار نور دهد