مفخملغتنامه دهخدامفخم . [ م ُ ف َخ ْ خ َ ] (ع ص ) بزرگ داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). تعظیم کرده شده . دارای جلال و سرافرازی . بزرگ . بزرگوار. کلان . (از ناظم الاطباء). معظم . موقر. (اقرب الموارد). || پهن و آشکار تلفظ شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تفخیم شود.
گرانقدرفرهنگ مترادف و متضادبزرگوار، عالیقدر، فخیم، گرانبها، گرانمایه، محترم، معظم، مفخم، مهم، وزین ≠ دنی، فرومایه
عالیقدرفرهنگ مترادف و متضادارجمند، بزرگوار، بزرگ، بلندمرتبه، جلیل، شریف، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، گرانپایه، مفخم، والامقام، والا
فرخفرهنگ مترادف و متضاد۱. خجسته، خوشیوم، سعد، فرخنده، مبارک، میمون، همایون ۲. تابان، درخشان، رخشنده ۳. زیبا، مفخم ≠ مشئوم