مفرلغتنامه دهخدامفر. [ م َ ف َرر / م َ ف ِرر ] (ع مص ) گریختن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). فرار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به فرار شود.
مفرلغتنامه دهخدامفر. [ م َ ف ِرر / م َ ف َرر ] (ع اِ) گریختن جای . (مهذب الاسماء). گریزجای . (تفلیسی ). جای گریز. (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسم ظرف است از فرار به معنی جای گریختن ، یعنی جایی که در آن گریخته نشیند و از آفت امن یابد. (غی
مفرلغتنامه دهخدامفر. [ م ِ ف َرر ] (ع ص ) فرس مفر؛ اسب زود و نیکو گریز یا صالح آن که بر وی گریزند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). اسبی که خوب گریزد و نیکو فرار کند و اسبی که صلاحیت فرار داشته باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مئفرلغتنامه دهخدامئفر. [م ِءْ ف َ ] (ع ص ) خادم سبک روح و چالاک . (منتهی الارب ).غلام چالاک و چابک در خدمت . (ناظم الاطباء). رجل مئفر؛مرد پرجست و خیز و تیز دونده . (از اقرب الموارد).
میفرلغتنامه دهخدامیفر. [ ف َ ] (ع ص ) خادم سبک روح و چالاک . (منتهی الارب ). خدمتکار. (مهذب الاسماء). خادم . (یادداشت مؤلف ) (دهار). مئفر. و رجوع به مئفر شود.
مفردلغتنامه دهخدامفرد. [ م ُ رَ ] (ع ص ) تنها. مجرد. (از ناظم الاطباء). تنها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون کار خود امروز در این خانه بسازم مفرد بروم خانه سپارم به تو فردا. ناصرخسرو.همه را بازداشت و برادران را از یکدیگر جدا کرد
مفرسنلغتنامه دهخدامفرسن . [ م ُ ف َ س َ ] (ع ص ) مفرسن الوجه ؛ بسیارگوشت روی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مفروجلغتنامه دهخدامفروج . [ م َ ] (ع ص ) شکافته و چاک زده و شکسته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مفراتلغتنامه دهخدامفرات . [ م ُ ف ِرر ] (ع ص ) الایام المفرات ؛ روزهایی که اخبار را آشکار می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مفراحلغتنامه دهخدامفراح . [ م ِ ] (ع ص ) آنکه زود شادمانه شود. (دهار). نیک شادمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مفردلغتنامه دهخدامفرد. [ م ُ رَ ] (ع ص ) تنها. مجرد. (از ناظم الاطباء). تنها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون کار خود امروز در این خانه بسازم مفرد بروم خانه سپارم به تو فردا. ناصرخسرو.همه را بازداشت و برادران را از یکدیگر جدا کرد
مفرسنلغتنامه دهخدامفرسن . [ م ُ ف َ س َ ] (ع ص ) مفرسن الوجه ؛ بسیارگوشت روی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مفروجلغتنامه دهخدامفروج . [ م َ ] (ع ص ) شکافته و چاک زده و شکسته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مفراتلغتنامه دهخدامفرات . [ م ُ ف ِرر ] (ع ص ) الایام المفرات ؛ روزهایی که اخبار را آشکار می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مفراحلغتنامه دهخدامفراح . [ م ِ ] (ع ص ) آنکه زود شادمانه شود. (دهار). نیک شادمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کامفرلغتنامه دهخداکامفر. (فرانسوی ، اِ) کافور. ماده ای است که از درخت کافور گرفته میشود و برای تقویت قلب و مراکز عصبی به کار میرود. بطور طبیعی از چین و ژاپن و فورمز بدست می آید واز آن در نگهداری منسوجات استفاده میشود و مصرف دارویی هم دارد. امروزه کافور مصنوعی را از جوهر تربانتین درست میکنند. ر