مفطرلغتنامه دهخدامفطر. [ م ُ طِ ] (ع ص ) روزه گشاینده . (مهذب الاسماء). افطارکننده . روزه گشاینده . ج ، مفاطیر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). افطارکننده . ج ، مفاطیر، که برخلاف قیاس است و گویند: قوم مفاطیر. (از اقرب الموارد). || روزه شکن . آنچه روزه را بشکند. امری که روزه
مفترلغتنامه دهخدامفتر. [ م ُ ت ِ ] (ع ص ) سست کننده . ضعیف کننده .دوایی که فتور آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مفاطیرلغتنامه دهخدامفاطیر. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُفطِر، افطارکننده و روزه گشاینده . (آنندراج ). ج ِ مفطر. (ناظم الاطباء). و رجوع به مفطر شود.
مفطورلغتنامه دهخدامفطور. [ م َ ] (ع ص ) سرشته . مجبول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حکیم رومی گفت : ای شه زاده ! بیشتر اوصاف ... در ذات اصفهان و نفس آن مجبول و مفطور است و شهر بغایت مبارک و معمور. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). طایفه ای آنند که این قوت اصلاً در ایشان مفطور
مفطراتلغتنامه دهخدامفطرات . [ م ُ طِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مفطرة.- مفطرات روزه ؛ آنچه روزه را بشکند. چیزهایی که روزه را باطل کند، از قبیل خوردن ، آشامیدن ، جماع ، فروبردن گرد و غبار غلیظ، کذب بر خداو رسول و جز اینها. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مفطرةلغتنامه دهخدامفطرة. [ م ُ طِ رَ ] (ع ص ) تأنیث مفطر. ج ، مفطرات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفطر شود.
مفاطیرلغتنامه دهخدامفاطیر. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُفطِر، افطارکننده و روزه گشاینده . (آنندراج ). ج ِ مفطر. (ناظم الاطباء). و رجوع به مفطر شود.
شکنندهلغتنامه دهخداشکننده . [ ش ِ ک َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) کاسر. ناقض .مفتت . که چیزی دیگر را شکند. (یادداشت مؤلف ). || ترد. که بشکند. که شکسته شود. که خود قابل شکستن باشد. زودشکن . (یادداشت مؤلف ). || پایین آورنده ٔ قیمت . که بها و ارج چیزی را کم کند. قیمت
مفطراتلغتنامه دهخدامفطرات . [ م ُ طِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مفطرة.- مفطرات روزه ؛ آنچه روزه را بشکند. چیزهایی که روزه را باطل کند، از قبیل خوردن ، آشامیدن ، جماع ، فروبردن گرد و غبار غلیظ، کذب بر خداو رسول و جز اینها. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مفطرةلغتنامه دهخدامفطرة. [ م ُ طِ رَ ] (ع ص ) تأنیث مفطر. ج ، مفطرات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفطر شود.