مفلقلغتنامه دهخدامفلق . [ م ُ ف َل ْ ل َ ] (ع ص ) شفتالوی خشک کرده ٔ دانه بیرون آورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در مصباح گوید همچنین است زردآلوو جز آن هرگاه که از هسته جدا شده و خشک گردیده باشد و اگر خشک نشده باشد آن را فُلّوق گویند. (از اقرب الموارد). کش
مفلقلغتنامه دهخدامفلق . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) تخلص میرزا محمدعلی طهرانی ، ملقب به فخرالادباء. از اجله ٔ ادبا و شعرای معاصر فتحعلی شاه قاجار که تا اوایل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار زنده بود. (از ناظم الاطباء). صاحب مجمع الفصحاء آرد: از اجله ٔ نجبای طهران است و در کمالات محسود اقران ، صحبتش مکرر دست
مفلقلغتنامه دهخدامفلق . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) آنکه شعر نیکو گوید. (مهذب الاسماء) (دهار). شاعر سخن شگفت و عجیب آورنده . (منتهی الارب ). شاعری که سخن شگفت و عجیب آورد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت فصیح در شاعری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسا مهتران
مفلکلغتنامه دهخدامفلک . [ م ُ ف َل ْ ل ِ / م ُ ل ِ ] (ع ص ) دختر گردپستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زن گردپستان . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مفالیکلغتنامه دهخدامفالیک . [ م َ ] (ص ، اِ) ج ِ برساخته از کلمه ٔ مفلوک یا مفلاک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفلوک و مفلاک شود.
مفلوقلغتنامه دهخدامفلوق . [ م َ ] (ع ص ) شتر داغ فلقه کرده . (منتهی الارب ). شتری که در بناگوش آن داغ فلقه کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مفلوکلغتنامه دهخدامفلوک . [ م َ ] (ع ص ) مبتلای فلاکت یعنی فلک زده و مفلس و تباه ، این اسم مفعول از مصدر جعلی است . (غیاث ) (آنندراج ). فلک زده . گرفتار فقر و پریشانی . بدبخت . (از ناظم الاطباء). صورتی از مفلاک است در تداول عامه . تهیدست . درویش . ج ، مفالیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفلو
مفلقهلغتنامه دهخدامفلقه . [ م ِ ل َ ق َ ] (ع اِ) در اصطلاح غواصان خلیج فارس ، چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف . (از فرهنگ نظام ).
مفلقةلغتنامه دهخدامفلقة. [ م َ / م ُ ل َ ق َ ] (ع اِ)بلا و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از المنجد). || هر چیز عجیب و غریب بدفال مشؤوم . (ناظم الاطباء). امر عجیب . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
صلتانلغتنامه دهخداصلتان . [ ص َ ل َ ] (اِخ ) عبدی ، نام وی قثم بن خبیئة از عبدالقیس و شاعری مفلق است . از اوست :اذا قلت یوماً لمن قد تری ارونی السری اروک الغنی و سرک ما کان عند امرئی و سر الثلاثة غیر الخفی .رجوع به عیون الاخبار ابن قتیبة، عقدالفرید چ محمدسعید عریان ، الشعر
خنذیذلغتنامه دهخداخنذیذ. [ خ ِ ] (ع ص ) دراز. (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خناذیذ. || فحل . || خصی . از اضداد است . || شاعر خوشگوی مفلق . || دلاور که کسی بر وی دست نیابد. || سخی . || خطیب بلیغ. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب
مفیقلغتنامه دهخدامفیق . [ م ُ ] (ع ص ) هوشیار. (غیاث ) (آنندراج ) : این مثل از خود نگفتم ای رفیق سرسری مشنو چو اهلی و مفیق . مولوی . || بیدارشونده . بیدار : ز خواب هوی گشت بیدار هر کس نخواهم شدن من ز
ناصرالدینلغتنامه دهخداناصرالدین . [ ص ِ رُدْ دی ] (اِخ ) (...اتابک ) مکرم بن علا. وی مدتی وزارت توران شاه بن قراارسلان بک پادشاه کرمان را داشته است . ابوحامد کرمانی آرد: «و وزیر ملک توران شاه صاحب ناصرالدین اتابک مکرم بن علا بوده است معاصر نظام الملک و اخبار صاحب مکرم در صدور کتب که بر نام او ساخت
مفلقهلغتنامه دهخدامفلقه . [ م ِ ل َ ق َ ] (ع اِ) در اصطلاح غواصان خلیج فارس ، چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف . (از فرهنگ نظام ).
مفلقةلغتنامه دهخدامفلقة. [ م َ / م ُ ل َ ق َ ] (ع اِ)بلا و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از المنجد). || هر چیز عجیب و غریب بدفال مشؤوم . (ناظم الاطباء). امر عجیب . (از اقرب الموارد) (از المنجد).